پیشینه تحقیق
موضوع ولایت و امامت، خصوصا بررسی محتوا و شبهات وارده بر تحلیل شیعی از آیه 55 سوره مائده موسوم به «آیه ولایت» سابقهای طولانی داشته و در کنار شبهات عامه، شاهد روشنگری دانشمندان شیعی و سایر ارادتمندان خاندان عصمت: نسبت به این موضوع هستیم.
مفسران به تحلیل دقیق آیه در تفاسیر خود پرداخته اند. مورخان نیز ابعاد تاریخی و متکلمان ابعاد اعتقادی آیه را تجزیه و تحلیل کرده اند، به گونهای که کمتر کتابی در موضوع امامت یافت میشود که بدان نپرداخته باشد.
به عنوان نمونه، آیت الله سیدعلی میلانی در جلد دوم محاضرات فی الاعتقادات (که در سال 1385شمسی در انتشارات الحقائق قم به چاپ رسید) به صورت مبسوط از آیه ولایت بحث کرده و به شبهات وارده پاسخ گفتند.
همچنین آیت الله سیدمحمد حسینی قزوینی در جلد اول کتاب نقد اصول مذهب شیعه، تألیف ناصر قفاری (که در سال 1434 قمری در مؤسسه ولی عصر(ع) قم منتشر شد) به شبهات وارده وهابیون درباره استدلال شیعه به آیه ولایت پاسخ مفصل دادند.
مقدمه
آیه شریفه: )إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ([1] در بین شیعیان به آیه ولایت معروف بوده و عموماً با استدلال به این آیه، بر حقانیت امامت بلافصل امیرالمؤمنین(ع) استناد میکنند، چرا که بر اساس روایات وارده، این آیه به دنبال بخشش امیرالمؤمنین(ع) در رکوع نازل شده و ضمن تمجید از این حرکت ایثارگرانه، ولایت و امامت بعد از پیامبر(ص) در وجود آن حضرت تثبیت شد.
بر اساس برخی روایات، جناب ابوذر2در جمعی گفته است: آگاه باشید که من در روزى از روزها نماز ظهر را با پیامبر خدا9 خواندم، سائلى در مسجد سؤال کرد و کسى به او چیزى نداد، سائل دست خود را به سوى آسمان دراز کرد و گفت: خدایا گواه باش که در مسجد پیامبر خدا9 سؤال کردم و کسى چیزى به من نداد. در این هنگام على(ع) در حال رکوع بود و به انگشت کوچک دست راست خود که انگشترى در آن بود، اشاره کرد، پس سائل جلو آمد و انگشتر را از انگشت ایشان در آورد و این کار مقابل چشمان پیامبر(ص) بود و چون پیامبر(ص) از نماز فارغ شد، سر خود را به سوى آسمان بلند کرد و گفت: خدایا برادرم موسى از تو تقاضایى کرد و گفت: پروردگارا سینه مرا گشاد کن و کار مرا آسان ساز و از زبان من لکنت را باز کن تا سخن مرا دریابند و براى من وزیرى از خاندان خودم قرار بده.هارون، برادرم را و به وسیله او پشت مرا محکم کن و او را در کار من شریک ساز، پس تو به او قرآن ناطق نازل کردى (و گفتى) به زودى پشت تو را به وسیله برادرت محکم خواهیم کرد. خدایا من محمد پیامبر تو و برگزیده تو هستم، خدایا سینه مرا گشاد کن و کار مرا آسان نما و براى من از خاندانم وزیرى قرار بده. على(ع) برادرم را، به وسیله او پشت مرا محکم کن.
سپس ابوذر مىگوید: به خدا سوگند هنوز سخن پیامبر(ص) تمام نشده بود که جبرئیل از جانب خدا بر او نازل شد و گفت: یا محمد9 آنچه خداوند راجع به برادرت بر تو بخشید، گوارایت باد. گفت: آن چیست اى جبرئیل؟ گفت: خداوند امت تو را تا روز قیامت به دوست داشتن او امر کرده و قرآن بر تو نازل کرده: )إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ(: «تنها ولى و صاحب اختیار شما خدا، پیامبر او و کسانى هستند که ایمان آوردهاند؛ همان کسانى که نماز را برپا مىدارند و در حال رکوع زکات مىدهند».[2]
البته این داستان، روایات فراوانی دارد که ما صرفاً به یک روایت اکتفا نمودیم. تمام دانشمندان شیعه به تبعیت از اهل بیت: شأن نزول آیه را همین دانسته و آن را دلیل محکمیبر امامت امام علی(ع) میدانند.
شیخ طوسی; میگوید: «و أما النص على إمامته من القرآن، فأقوى ما یدل علیها قوله تعالى: إنما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون». قوی ترین دلیل قرآنی بر امامت امیرالمؤمنین7 این آیه شریفه است.[3]
علامه حلی; در منهاج الکرامه در اثبات امامت امام علی(ع) ابتدا به همین آیه استدلال کرده و چنین گفته است: اولین برهان بر امامت علی(ع) فرمایش خداوند است که اولیای شما تنها خداوند و رسول و کسانی هستند که ایمان آورده اند. کسانی که نماز را اقامه میکنند و زکات میدهند درحالی که در رکوع هستند. پس اجماع کرده اند که این آیه درباره علی(ع) نازل شده است. ثعلبی به اسناد خود از ابو ذر2 نقل میکند که از رسول خدا(ص) به دو گوش خود شنیدم و الاّ کر باد و به دو چشم خود دیدم و الا کور باد که فرمود: علی(ع) پیشوای خوبان و قاتل کافران است. هر کس او را نصرت دهد نُصرت خواهد دید و هر که با او مخالفت کند پشیمان خواهد شد و ما با پیامبر(ص) در حال نماز بودیم که... در ادامه همان داستانی را میآورد که در سطور پیشین ذکر شد.[4]
ابن تیمیه به تبعیت از برخی مخالفان امام علی(ع) در آثار خود از جمله در «منهاج السنه» با طرح شبهاتی، شأن نزول معروف و دلالت آیه ولایت بر امامت را به شدت انکار نموده و ایراداتی بر آن وارد کرده است.
با توجه به اهمیت این آیه در منظومه اعتقادی شیعه در باب امامت و نیز ضرورت زدودن شبهات در حوزه اعتقادات، این مقاله با بررسی مهم ترین شبهات ابن تیمیه در کتاب مزبور، به ارائه پاسخهای مستدل پرداخته و نادرستی ایرادات وی را اثبات مینماید.
شبهه اول: تردید در صحت اسناد
ابن تیمیه در اولین شبهه، ضمن توهینهای متعدد به شیعیان، حدیث مربوط را دروغ پنداشته و میگوید: «وقد وضع بعض الکذابین حدیثا مفترى أن هذه الآیة نزلت فی علیّ لمّا تصدّق بخاتمه فی الصّلاة وهذا کذب بإجماع أهل العلم بالنقل».[5] برخی از دروغ گویان با وضع حدیث دروغ گفته اند که این آیه به دنبال صدقه دادن انگشتر در نماز، توسط علی(ع) نازل شد و البته این به اجماع عالمان دروغ است.
وی در جایی دیگر در مقام جواب به علامه حلی; با عصبانیتی دور از انتظار میگوید: آنچه که او (علامه حلی) گفته اصلا قابل گمان بردن نیست. بلکه هر چه گفته دروغ و باطل است و از جنس سفسطه میباشد نه برهان؛ چرا که برهان یعنی آنچه که مفید یقین باشد و آنکه صادق است باید بر صدق خویش برهان بیاورد و آنچه واضح الصدق است معلوم میباشد. هر حجتی که این مرد ذکر کند دروغ است. امکان ندارد که دلیلی بیاورد که مقدمات آن همگی راست باشد، چون مقدمات صادق بر شیء باطل اقامه نمیشود و ما بعداً دروغ او را یک به یک روشن خواهیم کرد. پس این کلمات را برهان نامیدن از دروغهای بزرگ است. علاوه بر اینکه مؤلف در تفسیر قرآن به دروغ به قول برخی تمسک کرده است و اگر راست هم باشد مخالف بیشتر مردم است. پس ما انشاءالله براهینی اقامه میکنیم تا کذب براهین او واضح شود. کذب به این روشنی بر کسی مخفی نمیماند مگر آنکه خداوند قلب او را میرانده باشد.[6]
ابن تیمیه میافزاید: صرف نسبت دادن حدیث به ابونعیم (اصفهانی) کفایت نمیکند. ما از او دلیل بر صحت نقل را مطالبه میکنیم... .
وی در ادامه میگوید: گفتار حلّی; که میگوید: «اجماع کرده اند که این آیه درباره علی(ع) نازل شده است» از بزرگترین ادعاهای دروغین است، بلکه اهل علم اجماع کرده اند که درخصوص علی(ع) نازل نشده است و اصلاً علی(ع) در نماز انگشتر خویش را صدقه نداده است. عالمان حدیث، اجماع کرده اند که این حدیث، ساختگی و دروغ است.[7]
ابن تیمیه با این تصور که مستند علامه و شیعیان، صرفا تفسیر ثعلبی است، میافزاید: آنچه که از ثعلبی نقل کرده دروغ است. چون اهل علم اتفاق دارند که ثعلبی احادیث ساختگی را نقل میکند. اهل علم برجسته، مثل ابن جریر طبری، ابن ابی حاتم، احمدحنبل، اسحاق بن راهویه، بغوی و ابن منذر و... این احادیث ساختگی را نقل نکردند.[8]
ایشان در ادامه به سخن علامه پرداخته و میگوید: ما ایشان را از اثبات اجماع معاف کرده و از او میخواهیم که یک سند صحیح ارائه دهد.[9]
صحت اسناد روایت
در پاسخ از ابن تیمیه که علامه را به دروغ متهم ساخته، باید گفت: نه تنها تمامیراویان و علمای شیعه چنین چیزی را نقل کردند، بلکه بسیاری از بزرگان عامه با صراحت بر این شأن نزول و کذب اتهام ابن تیمیه مهر تأیید زده اند. ضمن آنکه برخی از علمای برجسته اهل سنت براین شأن نزول، ادعای اجماع کرده اند. در اینجا به برخی از آن نمونهها اشاره خواهیم کرد:
تعداد زیادی از دانشمندان صاحب نام (که جمعی از آنها سابق بر ابن تیمیه هستند) به روایات مربوط اعتماد کرده و آنها را در آثارشان آورده اند. مانند: حافظ عبدالرّزاق صنعانى، استاد بخاری؛ صاحب کتاب المصنف؛[10] حافظ عبد بن حمید(م 249) نویسنده کتاب المسند؛ حافظ رزین بن معاویة عبدرى اندلسى؛ حافظ نَسایى در کتاب صحیح نسایی؛ حافظ ابوجعفر محمّد بن جریر طبرى؛ حافظ ابن ابى حاتِم رازى (که ابن تیمیه تفسیرشان را از هر روایت جعلی و ساختگی خالی دانسته است)؛ [11] ثعالبی در تفسیر جواهرالحسان؛ ابن عساکر دمشقی؛ ابن مردویه اصفهانی؛ ابوالقاسم طبرانى؛ خطیب بغدادى؛ ابوبکر هیثمى؛ ابو الفرج ابن جوزى حنبلى؛ حافظ محب طبرى و شیخ على متّقى هندى صاحب کتاب کنزالعمّال که همگی با نگاه مثبت، روایات مربوط را نقل کرده اند.[12]
علامه امینی; هم روایات شأن نزول آیه مزبور را از 66 کتاب معتبر اهل سنت، مانند تفسیرطبری، اسباب النزول واحدی، تفاسیر فخررازی، خازن، نسفی، واقدی، نسایی، اسکافی، صنعانی، ابن ابی حاتم رازی، طبرانی، ابن مردویه، رمّانی، ماوردی، خطیب بغدادی، ابن مغازلی، نیشابوری، گنجی شافعی، ابن طلحه شافعی، ابن کثیر در البدایه و... نقل کرده است. [13]
علاوه بر این، بسیاری از عالمان معاصر یا متأخر از ابن تیمیه، شأن نزول مزبور را نقل و بدان اعتماد کرده اند.
قاضی ایجی (م ۷۵۶) متکلم صاحب نام اهل سنت در کتاب مهم المواقف فی علم الکلام میگوید: «امامان تفسیر، اتّفاق نظر دارند که این آیه در ماجراى بخشیدن انگشتر امیرمؤمنان على7 در حال رکوع نماز، نازل شده است».[14]
میر سید شریف جرجانی (م 816 ق) در شرح مواقف میگوید: امامان تفسیر، اجماع دارند بر اینکه مراد از «الذین یقیمون... راکعون» علی(ع) است. چرا که او در رکوع نماز بود که سائلی از او درخواست کرد و او هم انگشترش را بخشید. ازاین رو آیه نازل شد.[15]
تفتازانی از دیگر بزرگان عامه نیز آورده است: «به اتفاق مفسران، آیه درباره علی بن أبی طالب7نازل شده است. زمانی که در رکوع نماز، انگشترش را به سائل بخشید...».[16]
ابن کثیر دمشقی سلفی، بعد از نقل یکی از روایات مربوط، به نقل از ابن عباس میگوید: «وهذا إسناد لایقدح به» [17] این سندی است که خدشهای در آن راه ندارد.
قرطبی، مفسر قرن هفتم، ضمن نقل روایت ابن عباس، مجاهد و سدی، مبنی بر نزول آیه درباره امام علی(ع) در همان داستان معروف، از کیا طبری[18] نقل میکند که به این ترتیب، آیه میفهماند عمل قلیل، مبطل نماز نبوده و صدقه مستحب نیز زکات نامیده میشود. آنگاه خود نتیجه میگیرد که مراد از زکات در آیه، همان تصدق انگشتر میباشد. ایشان در ادامه از ابن خویزمنداد، نقل میکند که گوید: آیه دلالت بر جواز عمل اندک در نماز دارد. چون آیه در مقام مدح بوده و مدح حداقل بر اباحه دلالت دارد.[19]
آلوسی مفسر متأخر اهل سنت گوید: غالب اخباریون برآنند که آیه، درباره علی(ع) نازل شده است.[20] وی در جای دیگر میگوید: آیه به نظر غالب محدثین، درباره علی(ع) نازل شده است.[21]
هرچند که همین تصریحات برای اثبات مطلب کفایت میکند؛ اما درعین حال به برخی از روایاتی که در این زمینه در آثار اهل سنت نقل شده نیز اشاره میکنیم:
بغوی (م 510ق) _که تفسیرش مورد تأیید ابن تیمیه بوده و درباره اش گفته: اما تفاسیر سه گانهای که از آنها سؤال شده، سالم ترین آنها از بدعت و احادیث ضعیف، تفسیر بغوی است [22] از سدی نقل میکند که این آیه درباره علی بن أبی طالب(ع) درحالی که در رکوع، انگشترش را صدقه داد، نازل شد.[23]
جصاص مینویسد: «روی عن مجاهد والسدی وأبی جعفر وعتبة بن أبی حکیم أنها نزلت فی علی بن أبی طالب حین تصدق بخاتمه وهو راکع».[24] از مجاهد، سدیّ، ابوجعفر و عتبه روایت شده است که این آیه درباره علی(ع) وقتی که انگشترش را به هنگام رکوع صدقه داد، نازل شد.
سیوطی ده روایت با اسناد گوناگون دراین باره آورده است.[25]
همچنین شجری جرجانی بیش از ده سند برای این حدیث ارائه میدهد.[26]
با آنکه کثرت روایات مربوط ما را از بررسی اسناد آنها بی نیاز میسازد، با این حال جهت اطمینان بیشتر به بررسی سند تنها یکی از آن روایات میپردازیم تا صحت آن را مستند سازیم.
ابن ابی حاتم [27] در تفسیرش از ابوسعید اشج، از فضل بن دکین ابونعیم احول، از موسى بن قیس حضرمی، از سلمه بن کهیل روایت کرده است: «تصدّق علیّ بخاتمه وهو راکع فنزلت: إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ... .» حضرت علی(ع) انگشتری خود را در حال رکوع نماز صدقه داد و آنگاه بود که آیه: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ الله...» نازل شد.[28]
راویان روایت عبارتند از:
۱. عبدالله بن سعید بن حصین کندی، مشهور به ابوسعید اشجّ: این شخص از رجال صحاح سته است که ذهبی از زبان ابوحاتم و شطوی او را توثیق نموده است.[29] ابن حجر هم او را توثیق کرده است.[30]
۲. فضل بن دکین (م 219): این شخص نیز از رجال صحاح سته است که ابن ابی حاتم درباره اش گفته: از پدرم سؤال کردم. گفت: او شخص موثقی است.[31] ذهبی درباره او گفته: فضل بن دکین، حافظ و ابونعیم میباشد... . بخاری و ابوزرعه و گروههای دیگری از او روایت نقل کرده اند.[32] ابن حجر درباره او گفته است: او شخصی موثق با روایاتی محکم میباشد، او از شیوخ بزرگ بخاری است. [33]
۳. موسى بن قیس حضرمی: رازی از یحیى بن معین نقل میکند که او را توثیق کرد. بعد میگوید: از پدرم درباره او سؤال کردم، او گفت: اشکالی بر او وارد نیست.[34] ذهبی گفته است: او شخصی موثق، ولی شیعه است.[35] ابن حجر گفته است: موسى بن قیس حضرمی، ابومحمد فراء کوفی که به عُصفورالجنّه (گنجشک بهشت) لقب گرفته، انسانی راستگوست که به تشیّع متهم است.[36]
۴. ابویحیى سلمه بن کهیل کوفی که ذهبی درباره او گفته است: او از علمای کوفه و شخصی موثق بوده است... .[37] ابن حجر هم او را توثیق نمود.[38]
نتیجه اینکه، بررسی سندی روایت هم بیانگر صحت روایت بوده و تردیدی در آن راه ندارد. حتی اگر فرض را بر این بگیریم که سند همه این روایات ضعیف باشند، باز هم بر مبنای ابن تیمیه و دیگران، نزول آیه درباره امیرمؤمنان(ع) قطعی است. چرا که وی درباره روایتی دیگر که با چندین سند نقل شده میگوید: «تعدد الطرق وکثرتها یقوى بعضها بعضا حتى قد یحصل العلم بها ولو کان الناقلون فجارا فساقا...»[39] زیادى و تعدد راههاى نقل حدیث، برخى، برخى دیگر را تقویت مى کند که خود زمینه علم به آن را فراهم مى کند، اگر چه راویان آن فاسق و فاجر باشند. حال چگونه خواهد بود حالِ حدیثى که تمام راویان آن، افراد عادلى باشند که خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان نیست.
براساس این مبنا، چنانکه خبر واحد و روایتی در فقه یا اعتقادات دارای ضعف باشد، ولی صحابه و تابعان متعددی بر آن اعتماد کرده و به نقل آن و یا عمل به مضمون آن بپردازند و عمل و نقل آنها از طرق گوناگون به دست ما برسد، همین کثرت طرق، زمینه اعتماد و علم به صحت روایت را فراهم میکند که در اصطلاح از آن به «انجبار ضعف سند به عمل اصحاب» هم تعبیر میشود. مثلا مناوی بعد از نقل یک روایت، میگوید: «وفیه محمد بن محیصن کذاب لکن تعدد الطرق دل على أن للحدیث أصلا».[40] در طریق روایت، محمد بن محیصن کذاب وجود دارد، ولی تعدد و کثرت طرق، نشان میدهد روایت ریشه دار و صحیح است.
در نتیجه نزول این آیه درباره امیرمؤمنان(ع) قطعی است و آن گونه که ابن تیمیه ادعا کرد، احادیث مربوط، نه تنها از سوی افراد دروغ پرداز وضع نشده، بلکه از اعتبار بالایی برخوردار است، به طوری که غالب بزرگان عامه را مجاب ساخته است. علاوه براین، ابن تیمیه گفته بود:«و هذا کذب بإجماع أهل العلم بالنقل» و بدین طریق ادعای اجماع بر توهم خود مبنی بر ساختگی بودن شأن نزول کرده بود، درحالی که نه تنها چنین چیزی ثابت نشد، بلکه موضع اکثر دانشمندان، در مقابل اندیشه ابن تیمیه و در موافقت با شأن نزول، قابل اثبات بود. پس انکار ابن تیمیه و همفکران او تأثیری در نقض آیه ولایت ندارد.
شبهه دوم: ضمیر جمع و اراده مفرد
شبهه دیگری که ابن تیمیه درباره شأن نزول آیه ولایت مطرح کرده همان است که برخی از عامه مطرح کردند. «منها أن قوله الذین صیغة جمع و على(ع) واحد»[41] لفظ «الذین» جمع بوده و «علی(ع)» مفرد است.
پاسخ شبهه دوم
در پاسخ به این شبهه نیز باید گفت: در محاورات بشری مرسوم است که به دلایل گوناگون مانند تمجید و تنقیص مصادیق و یا اهداف دیگر، گاهی برای فرد از ضمیر جمع استفاده میشود. آیات الهی نیز از این روش خالی نیست و در قرآن کریم نمونههای زیادی در این ارتباط قابل ارائه میباشد. برای نمونه:
الف. )لَقَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاء...([42] که مفسران عامه گوینده این سخن را فنحاص بن عازورا دانستند.[43]
ب. )یسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ([44] کلمه «یَسْتَفْتُونَکَ» صیغه جمع است و دانشمندان زیادی معتقدند که سؤال کننده، جابر انصاری است.[45]
ج. )یَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْر([46] دانشمندان معتقدند درباره عمرو بن جموح، نازل شده است.[47]
بزرگان علم نیز در آثار خود به این موضوع پرداخته و آن را مستحسن شمردند. آلوسی دراین باره مینویسد: علمای لغت عربی برای این کار دو فایده ذکر نموده اند.
۱. تعظیم فاعل، برای اینکه این فعل مهم را انجام داده است. همان گونه که خداوند در حق ابراهیم(ع) فرمود: به درستی ابراهیم(ع) یک امت بود. به خاطر ترغیب مردم در انجام مثل این عمل.
۲. بزرگ جلوه دادن فعل، تا این عمل او الگو برای همه مؤمنین باشد... .[48]
زمخشرى نیز دراین باره مینویسد: این که در چنین مواردى لفظ جمع آورده مى شود به این جهت است که بقیّه مردم به انجام دادن این کار تشویق شوند و توجه مردم را به این نکته معطوف سازد که مؤمن باید تا این حد به احسان به فقرا و بیچارگان حریص باشد که حتى در حال نماز از کمک رسانى و احسان به مستمندان غافل نشود. این چیزى است که از تمامى مؤمنان، خواسته شده است. به همین جهت این آیه به صورت لفظ جمع آمده است.[49]
در نتیجه جمع بودن ضمیر و موصول، خللی به شأن نزول آیه درباره امیرالمؤمنین(ع) ندارد.
شبهه سوم: دارایی امام علی(ع)
یکی دیگر از ایرادات ابن تیمیه درباره توان مالی امام علی(ع) و واجب نبودن زکات بر آن حضرت میباشد. وی میگوید: علی(ع) کسی نبود که در زمان پیامبر(ص) زکات بر او واجب باشد. چرا که او فقیر بود و زکات نقره بر کسی واجب است که نصاب لازم مالی را داشته باشد و علی(ع) از چنین افرادی نبود.[50]
پاسخ شبهه سوم
بر آشنایان با فرهنگ قرآن روشن است که کلمه زکات ‑ به عنوان واژهای که از سوی مسلمین بر واجب خاص مالی اطلاق میشود ‑ در صدقات و خیرات و مبرّات استحبابی هم استعمال فراوانی دارد. لذا جناب ثعالبی از مفسران شهیر عامه میگوید: «الزکاة هنا: لفظ عامّ للزکاة المفروضة، و التطوّع بالصدقة، و لکلّ أفعال البر». [51]
بیضاوی هم با فرض صحتِ روایات شأن نزول میگوید: بنابراین آیه دلیل میشود بر اینکه فعل قلیل، مبطل نماز نبوده و صدقه مستحب هم زکات نامیده میشود.[52]
جصاص نیز آورده: زکات در صدقه مستحبی استعمال شده است چون علی(ع) انگشتر خود را صدقه داد.[53]
علاوه براین، امام علی(ع) هر چند زندگی شخصی ساده و کاملا زاهدانهای داشتند و هرگز به مادیات دلبستگی نداشتند ولی این به معنای فقر آن حضرت نیست. چرا که آن حضرت در تولید ثروت، سهم زیادی داشته و صدقات و موقوفات فراوانی داشتند.
شبهه چهارم: ممدوح نبودن تصدق در رکوع
یکی دیگر از اشکالات ابن تیمیه چنین است: خداوند جز بر کار واجب یا مستحب، کسی را نمیستاید. درحالی که صدقه، عتق برده، هدیه، اجاره، ازدواج، طلاق و سایر عقود به اتفاق مسلمین در نماز نه واجب است نه مستحب، بلکه بسیاری از آنها نماز را باطل میکند، هر چند سخنی نگوید... اگر مستحب بود پیامبر(ص) این کار را انجام داده و اصحاب را بر آن تشویق میکرد و علی(ع) هم در موارد دیگر آن را انجام میداد.[54]
پاسخ شبهه چهارم
در جواب این شبهه باید گفت: بر اساس روایات معتبرِ شأن نزول که حتی برخی از علمای اهل سنت بر آن، ادعای اجماع کرده اند، بخشش امام در رکوع، مورد مدح خداوند قرار گرفت و اگر عمل مزبور قابلیت مدح نداشت، خداوند آن را ستایش نمیکرد. پس اشکال ابن تیمیه به خداوند است نه به شیعه.
علاوه بر این، ابن تیمیه تلاش میکند تا تصدق امام(ع) را در نماز به عنوان فعل کثیر موجب بطلان نماز معرفی کند، حال آنکه از سنت نبوی استفاده میشود که چنین افعالی موجب بطلان نماز نمیشود. چنانکه مسلم در صحیح خود از ابوقتاده انصاری چنین نقل میکند: «قال رأیت النبی9 یَؤُمُّ الناس وَأُمَامَةُ بِنْتُ أبی الْعَاصِ وهى ابْنَةُ زَیْنَبَ بِنْتِ النبی(ص)على عَاتِقِهِ فإذا رَکَعَ وَضَعَهَا و إذا رَفَعَ من السُّجُودِ أَعَادَهَا»[55] میدیدیم که نبی مکرم9 امام جماعت بود، امامه دختر ابی العاص (دختر زینب، نوه دختری ایشان) روی شانه حضرت بود، وقتی میخواست رکوع کند، او را بر زمین گذاشته و رکوع و سجده میکرد و وقتی از سجده بلند میشد، او را بر شانه اش قرار میداد. همچنین احمد در مسند از ابوهریره نقل میکند: ما با پیغمبر(ص) نماز عشا میخواندیم و وقتی که پیغمبر(ص) به سجده میرفت، حسنین: که کوچک بودند بر پشت پیغمبر(ص) سوار میشدند: «فإذا رَفَعَ رَأْسَهُ أَخَذَهُمَا بیده من خَلْفِهِ أَخْذاً رَفِیقاً وَیَضَعُهُمَا على الأَرْضِ فإذا عَادَ عَادَا حتى قَضَى صَلاَتَهُ».[56] پیغمبر(ص) هنگام برخاستن، با دستانش آنان را گرفته و آرام روی زمین میگذاشت و وقتی به سجده میآمد، آنان روی پیغمبر(ص) سوار میشدند. وقت برخاستن از سجده، به آرامیآنان را بر داشته و روی زمین میگذاشت تا نمازش تمام شود.
شبهه پنجم: حالیه بودن «واو» در آیه
یکی دیگر از اشکالاتی که ابن تیمیه مطرح کرده است به لفظ «واو» در«و هم راکعون» مربوط میشود. بنابر تفسیر معروف آیه که مستند به احادیث مربوط بود و گذشت، حرف واو در اینجا «حال» بوده و اشاره به صدقه دادن امام علی(ع)در حال رکوع دارد. یعنی ولیِّ شما بعد از خدا و رسول، مؤمنانی هستند که نماز را بر پا داشته و درحال رکوع، زکات میدهند. ابن تیمیه که به این امر توجه پیدا کرده و به خوبی میداند، حالیه بودن «واو» انحصار مصداق در شخص امیرالمؤمنین(ع) را به دنبال داشته و با عقیده آنان مبنی بر برداشت معنای نصرت و محبت ناسازگار میباشد، آن را انکار کرده و میگوید: اگر واو به معنی حال باشد، لازم میآید که صدقه دادن در رکوع از شرایط ولایت باشد، در نتیجه غیر از علی(ع) هیچ کس دیگر شایستگی ولایت نخواهد داشت.[57] بنابراین «واو» عطف بوده و واژه رکوع به معنی لغوی یعنی فروتنی و خضوع میباشد و مجموع آیه، به شرطیتِ فروتنی در کنار ایمان و اقامه نماز (آن هم در دوست و یاور نه ولیّ و حاکم) اشاره دارد.
پاسخ شبهه پنجم
در پاسخ باید گفت: اولاً این فرض، با شأن نزول پذیرفته شده در تضاد است. به عبارت دیگر، وقتی در روایات آمده: «... تصدق بخاتمه وهو راکع».[58] آیه درباره علی(ع) و درحالی که در رکوع، انگشترش را صدقه داد، نازل شد... بیانگر آن است که «واو» حالیه بوده و سخن ابن تیمیه، چیزی جز تکرار نفی شأن نزولِ مزبور نیست. ثانیا: هر چند رکوع به معنای خضوع نیز آمده است، ولی از قرائن پیداست که معنای اصلی رکوع، همان انحنا و خم شدن است که شکل خاصی از آن به عنوان رکن نماز قرار گرفت. ابن فارس مینویسد: «(رکع) الراء والکاف والعین أصل واحد یدل على انحناء فی الإنسان وغیره یقال رکع الرجل إذا انحنى و کل منحن راکع» [59] رکوع، یک اصل است و بر انحنا در انسان و غیرانسان دلالت دارد و زمانی میشود گفت کسی رکوع کرد که منحنی شده باشد و هر چیز منحنی، راکع نامیده میشود. همچنین در روایاتی که اهل سنت درباره آیه نقل نموده اند، رکوع به معنای عملی که از ارکان نماز محسوب میگردد، به کار رفته است. سیوطی آورده است: پیامبر(ص) از فقیرى که امام(ع) انگشترش را به او بخشید، پرسید: درچه حالى انگشتر را به تو داد؟ او گفت: «أعطانی وهو راکع» در حال رکوع آن را به من داد.[60] اگر رکوع به معنای خضوع باشد، این امر نیاز به سؤال نداشت؛ زیرا در نماز دو حال وجود ندارد، حالت خضوع و حالت غیر خضوع.
بیضاوی در تفسیرش به گونهای این نظریه را نقل کرده و با تلقی به قبول گوید: گفته شد «و هم راکعون» حال بوده و متعلق به «یؤتون» میباشد. یعنی از شدت علاقه به احسان و سرعت در آن، در حال رکوعشان، زکات میدهند.[61]
ثعالبی هم میگوید: مصادیق را به فراوانی رکوع ستود. چرا که رکوع از اعظم ارکان نماز است. چنانکه در جای دیگر نمازگزاران را با عنوان «وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ»[62] به رکوع و سجود فراوان ستود.[63]
شبهه ششم: ابهام افکنی در معنای ولیّ
مهم ترین اشکال ابن تیمیه و هم مسلکانش به واژه «ولیّ» بر میگردد. چرا که به زعم آنان، این لفظ تأکید بر تقویت محبت و دوستی داشته و بر امامت دلالتی ندارد، لذا در راستای نفی دلالت بر ولایت و استنتاج معنای محبت از آن میگوید: نهایت چیزی که در آیه میباشد، اینکه موالات و محبت خدا و رسول9 بر مؤمنین است و مؤمنین هم علی(ع) را دوست دارند. تردیدی نیست که محبت علی(ع) بر همه مؤمنین واجب است، همانطوری که بر همه مؤمنین، دوستی سایر افراد مؤمن هم لازم است.[64] ابن تیمیه در بخش دیگر مینویسد: بین وَلایت به فتح واو و وِلایت به کسر واو تفاوت است. ولایتِ منظور در این نصوص، همان وَلایت به فتح واو است که مقابل عداوت است، نه وِلایت به کسر واو، اما شیعیان جاهل، ولیّ را به معنای امیر قرار میدهند و بین دو لفظ وِلایت و وَلایت فرق نمیگذارند. درحالی امیر و حاکم والی است نه ولیّ.[65]
ابن تیمیه تلاش میکند سیاق را بهانه قرار داده و ولایت را در این آیه مانند آیه 51 به معنای نصرت و محبت بداند. لذا میافزاید: آیه در سیاق نهی از دوستی کفار و دستور به دوستی مؤمنان است. چنانکه سیاق آیه بر آن دلالت دارد... منظور ولایت، امارت نیست، بلکه ولایتی است که ضد دشمنی است. [66] وی ادامه میدهد: روشن شد که ولایت در آیه، دلالت بر دوستی مقابل دشمنی دارد که برای همه مؤمنان ثابت است و این چیزی است که خلفای اربعه و سایر اهل بدر و بیعت رضوان در آن مشترکند. پس همگی اولیای همدیگر بوده و آیه دلالت بر این ندارد که یکی بر دیگری امیر باشد. اگر هم مراد إمارت بود، باید میفرمود: «انما یتولى علیکم الله و رسوله و الذین آمنوا» حال آنکه خداوند چنین نفرمود.[67]
پاسخ شبهه ششم
دانشمندان شیعه در طول تاریخ، پاسخ روشنی به این اشکال داده و به روشنی اثبات کردند که واژه مزبور هر چند به معانی دیگری نیز آمده ولی در مواردی چون: آیه ولایت، حدیث ولایت و حدیث غدیر به معنی امامت است و لاغیر.
نکته اول (انحصار در آیه): مربوط به لفظ «انّما» در آیه میباشد. شکی نیست که این لفظ برای افاده انحصار به کار میرود. ابن هشام آورده است: «اینکه زمخشری گفته است که أنما (به فتح همزه) مانند إنما (به کسر همزه) دلالت بر حصر مىکند، صحیح است. چنانکه هر دو در آیۀ شریفه «قل إنّما یوحی الی أنّما الهکم اله واحد»[68] جمع شده است. اولی برای حصر صفت بر موصوف (حصر حکمی)[69] و دومیبر عکس یعنی برای حصر موصوف بر صفت (حصر موضوعی)[70] مىباشد».[71]
رضی الدین استرآبادی مىگوید: «معنای حصر از «إنّما» (به کسر همزه) مشهور بین نحویین و اصولیین است. چنانکه مشهور، معتقدند جمله «إنما ضرب زید عمرا» بدین معناست که زید کسی جز عمر را نزده است».[72]
سیوطی و ابیاری در شمار الفاظ دالّ بر حصر در عبارتی کاملاً یکسان مىگویند: «جمهور دانشمندان برآنند که انّما به معنای منطوقی یا از روی مفهوم، دلالت بر حصر دارد».[73]
ابی اسحاق ابراهیم بن علی شیرازی (م 476 ق) از دانشمندان اصولی عامه مىگوید: «انما برای حصر است و معنی حصر این است که مطلب را در مورد اشاره خلاصه کرده و از غیر، نفی کنند. مثلاً مىگویی «انّما فِی الدّار زیدٌ» یعنی غیر از زید، کسی در خانه نیست و «انّما الله الهٌ واحدٌ» یعنی خدایی جز خدای واحد نیست».[74]
فخر رازی (م 606ق) هم مىگوید: «المسأله السادسه: لفظة إنما للحصر خلافاً لبعضهم» آنگاه سه دلیل بر این مطلب اقامه مىکند. وی اولین دلیل را قول نحویین دانسته و آن را به عنوان حجت معرفی مىکند. سپس به شعر اعشی و فرزدق استناد کرده و در دلیل سوم به تحلیل لفظ إنما پرداخته و نهایتاً به نظریۀ مخالفان پاسخ مىدهد.[75]
برخی مانند اندلسی و ثعالبی، در آیه شریفه مورد بحث، بر دلالت إِنَّما در حصر تصریح کردند.[76]
طبیعی است که انحصار «انّما» بیانگر انحصار ولایت مطرح شده در آیه نسبت به افراد خاص بوده و معناهایی چون دوستی و نصرت به دلیل گستردگی دوستان مؤمن، قابلیت انحصار در پیامبر(ص) و امام علی(ع) نخواهد داشت.
مخالفان هم به همین انحصار مصداق در آیه که از واژه «إنّما» و نیز از توصیف مصداق به «تصدّق در حال رکوع» برداشت شده، توجه پیدا کرده اند. به همین دلیل تلاش کردند تا حالیه بودن «واو» در«وهم راکعون» را زیر سؤال ببرند ولی نتوانستند از انحصار حاصل از لفظ «إنّما» پاسخی ارائه دهند. ضمن آنکه حالیه بودن حرف «واو» نیز پیش از این به اثبات رسید.
نکته دوم (واژه ولایت): به لفظ ولایت بر میگردد که در لغت به معنای کنار هم قرارگرفتن دو چیز آمده است.
راغب اصفهانی میگوید: «الولاء والتوالی أن یحصل شیئان فصاعداً حصولاً لیس بینهما ما لیس منهما، ویستعار ذلک للقرب من حیث المکان ومن حیث النسبة ومن حیث الدین ومن حیث الصداقة والنصرة والاعتقاد والولایة: النصرة. والولایة: تولى الأمر. وقیل: الولایة والولایة نحو الدلالة والدلالة. وحقیقته: تولى الامر» [77] دو چیز، هرگاه چسبیده و کنار هم قرار گیرند که شىء سوم، میان آن دو فاصله اى پدید نیاورد که پیوندشان را از هم بگسلاند، «ولى» معنا و مفهوم پیداکرده و این معنا در جای دیگر که قرب مکانی و نسبت و راستی و همکاری و عقیده داشته باشد به صورت استعاره به کار میرود. وَلایت (به فتح واو) به معنای نصرت و وِلایت (به کسر واو) به معنای سرپرستی به کار میرود ... حقیقت معنای ولایت، همان سرپرستی است .
ابن اثیر میگوید: «الولایة تشعر بالتدبیر و القدره و الفعل» ولایت اشعار و اشاره به تدبیر و قدرت و اثرگزاری دارد.[78] بر خلاف نظر ابن تیمیه که اصرار دارد وانمود نماید که فقط لفظ «والی» به معنی سرپرستی است، نه لفظ «ولی»، اما شواهد نشان میدهد، لفظ «ولی» در غالب موارد که به صورت مطلق و بدون قید استفاده میشود به معنی صاحب اختیار و سرپرست میباشد مثل: «ولی دم» به معنای صاحب اختیار خون ریخته شده که حق درخواست قصاص دارد. یا «ولی نکاح» به معنای کسی که اختیار ازدواج و عقد یک زن به دست اوست. چنانکه پیامبر(ص) فرمودند: «أیما إمرأة نکحت بغیر إذن ولیها فنکاحها باطل».[79] یعنی هر زنی که بدون اجازه ولیش ازدواج کند، عقدش باطل است.
خلیفه اول بعد از آنکه در سقیفه انتخاب شد برای مردم خطبه خواند و در آنجا گفت: «أما بعد أیها الناس فقد وُلِّیتُکم ولستُ بخیرکم».[80]ای مردم: حاکم بر شما شدم در حالی که بهترینِ شما نیستم.
همچنین زمانی که احساس کرد، عمرش رو به پایان است، عمر را به جانشینی در حکومت منصوب کرده و گفت: «أللهم ولیته بغیر امر نبیک ولم أرد بذلک إلا صلاحهم ... فولیت علیهم خیرهم لهم؛ ... و کتب بهذا العهد إلى الشام إلى المسلمین إلى أمراء الأجناد أن قد ولیت علیکم خیرکم».[81] خدایا من عمر بن خطاب را بدون این که پیامبرت، دستور داده باشد ولیّ مردم نمودم و تنها قصدم از این کار، صلاح مردم و ترس از ایجاد فتنه بود، عملی انجام دادم که تو از آن آگاه تری و زمان مرگ من فرا رسیده لذا به مصلحت مردم اقدام کرده و بر آنان بهترین و قوی ترین و حریص ترینشان به هدایت را ولی قرار دادم... بعد از آن به مردم شام و فرماندهان نظامینوشت: من بهترین افرادتان را بر شما ولایت دادم... . همچنان که در این متن مشاهده میشود، نه تنها خلیفه اول برای انتصاب عمر از واژه «ولیّ» استفاده کرده است؛ بلکه صحابه نیز در اعتراضی که به ابوبکر داشتند از دو واژه «وَلِیّ» و «خَلَّفَ» در کنارهم استفاده کرده اند: ابن أبی شیبه مینویسد معترضین به ابوبکر گفتند: «تستخلف علینا فظاً غلیظا و لو قد ولّینا کان أفظ وأغلظ، فما تقول لربک إذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر».[82] کسی را بر ما مسلط میکنی که خشن و بد اخلاق است، اگر او حکومت را به دست گیرد، سخت گیرتر و خشن تر خواهد شد. جواب خدا را چه خواهی داد، هنگامیکه او را ملاقات کنی و از تو سؤال شود که چرا شخص بد اخلاق و خشنی مثل عمر را بر ما ولایت داده و مسلط نمودی؟!
ابن تیمیه نقل میکند طلحه که مانند عده دیگر به این امر معترض بود، گفت: «ماذا تقول لربک إذا ولّیت علینا فظا غلیظا ...».[83]جواب خدا را چه خواهی داد که شخصی بداخلاق و خشن را بر ما ولایت دادی؟!
عسقلانی نیز میگوید: خلیفه دوم به دنبال تأسیس شورای خلافت، در مقام نصیحت به امام علی(ع) گفت: «فان ولّیت هذا الأمر فاتق الله فیه...»[84] اگر متولی این امر گشتی، تقوا را پیشه خود ساز.
همچنین خلیفه دوم در بستر بیماری و در وصیت خود میگوید: «لو أدرکت سالم مولی أبی حذیفة لولّیته»[85] اگر سالم، مولای أبوحذیفه بود، او را ولی شما قرار میدادم.
مسلم بن حجاج نیشابوری به نقل از خلیفه دوم مینویسد: «فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ الله صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم قَالَ أَبُوبَکْرٍ: أَنَا وَلِىُّ رَسول صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم.... مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ.... ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم وَوَلِىُّ أَبِى بَکْرٍ...».[86] پس از وفات رسول خدا(ص) ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا(ص) هستم،... ابوبکر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چیزی به ارث نمیگذاریم، آن چه میماند صدقه است... پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر(ص) و ابوبکر شدم...
در همه این موارد، «ولی» را به هر معنایی که اهل سنت به کار میبرند ما هم «ولی» در آیه ولایت، حدیث ولایت و حدیث غدیر را به همان معنا به کار میبریم که صد البته معنای جز اولویت، سرپرستی و حاکمیت نخواهد بود. اینکه در آیه ولایت، ولایت در خداوند، پیامبر(ص) و امام علی(ع) با یک لفظ آمده و از آنجایی که ولایت در خداوند، مانند آیه: )اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ...([87] قطعا به معنای حاکمیت و سرپرستی است، در نتیجه درباره پیامبر(ص)و امام علی(ع) هم به همان معنا خواهد بود.
نکته سوم (سیاق آیه): ابن تیمیه مدعی است، ولایت در این آیه و آیات قبل، مانند آیه 51 )یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ ...( سیاق واحد داشته و به معنای نصرت و محبت میباشد.[88]
در پاسخ باید گفت: اولاً به نظر میرسد در آیاتی مانند آیه 51 نیز مراد همان نهی از پذیرش ولایت و سلطه و سرپرستی یهود و نصاری است، نه صرفاً نهی از محبت و نصرت آنان. ثانیاً زمانی استناد به سیاق صحیح است که لااقل آیات همزمان نازل شده باشند. درحالی که با مراجعه به تفاسیر گوناگون، تقریبا تردیدی باقی نمیماند که آیه ولایت و آیات پیش از آن در شرائط مختلف و متفاوت نازل شده و ارتباطی با هم ندارند تا از سیاق واحدی برخوردار باشند.
نتیجه
از مجموعه تحقیق حاضر، میتوان به نتایج زیر دست یافت:
ادعای شیعه مبنی بر نزول آیه ولایت، درباره امیرالمؤمنین(ع) ادعایی منطبق با واقعیت است. روایات فراوان موجود در منابع اهل سنت و اظهارات دانشمندان متعددی از آنها این ادعا را تأیید میکند، لذا ابراز تردید از سوی ابن تیمیه در این باره نادرست میباشد.
شبهات وارده از سوی ابن تیمیه و هم مسلکانش، مبتنی بر پیش فرض عدم دلالت آیه بر مدعای شیعیان بوده و ایراداتی چون جمع بودن موصول و صیغهها در آیه و حالیه نبودن حرف واو در «و هم راکعون» و عدم استعمال واژه «ولیّ» در امامت و رهبری و ... همه و همه ناشی از روحیه بهانه جویی بوده و همگی آنها قابل پاسخ مستدل خواهد بود. چرا که جمع آمدن افعال، برای شخص واحد، در قرآن و روایات و تاریخ مسبوق به سابقه است. حالیه بودن «واو» نیز مورد تأیید مفسران و ... قرار گرفته و با توجه به انحصار حاصل از آن و واژه «انّما» ولایت در آیه شریفه، معنایی جز امامت و امارت و سرپرستی و اولویت تصرف، نخواهد داشت.
منا.بع
۱. قرآن کریم.
۲. ابن عطیه اندلسى، عبدالحق بن غالب، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، تحقیق: عبدالسلام عبدالشافى محمد، بیروت، چاپ اول، دارالکتب العلمیه،1422ق.
۳. ابن ابی شیبه کوفی، حافظ عبدالله بن محمد، المصنف، بیروت، چاپ اول، دارالفکر، 1409ق.
۴. ابن اثیر، أبوالسعادات المبارک بن محمد الجزری، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، تحقیق: طاهر أحمدالزاوى، محمود محمد الطناحی، بیروت، المکتبة العلمیة، 1399ق.
۵. ابن تیمیه حرانی، احمد بن عبدالحلیم، الفتاوى الکبرى، تحقیق: حسنین محمد مخلوف، بیروت، دار المعرفة، بی تا.
۶. ابن تیمیه حرانی، احمد بن عبدالحلیم، کتب ورسائل وفتاوى شیخ الإسلام ابن تیمیه، تحقیق: رحمن عاصمینجدی، چاپ دوم، بی جا، چاپ دوم، مکتبة ابن تیمیة، بی تا.
۷. ابن تیمیة حرانی، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة النبویة، تحقیق: محمد رشاد سالم، مصر، مؤسسة قرطبة، 1406ق.
۸. ابن حبان، محمد بن احمد، صحیح ابن حبان، تحقیق: شعیب ارنؤوط، بیروت، چاپ دوم، مؤسسه الرساله، 1414ق.
۹. ابن حجر عسقلانی شافعی، أبوالفضل أحمد بن علی، تقریب التهذیب، تحقیق: محمد عوامة سوریه، دار الرشید، ۱۴۰۶ق.
۱۰. ابن حجر عسقلانی شافعی، أبوالفضل أحمد بن علی، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، تحقیق: محب الدین الخطیب، بیروت، دار المعرفة، 1379ق.
۱۱. ابن حنبل، أحمد أبوعبدالله شیبانی، مسند الإمام أحمد بن حنبل، مصر، مؤسسة قرطبة، بی تا.
۱۲. ابن فارس، زکریا، معجم مقاییس اللغة، تحقیق: عبد السلام محمدهارون، بیروت، چاپ دوم، دار الجیل، 1420ق.
۱۳. ابن کثیر دمشقی، إسماعیل بن عمرو ابوالفداء، البدایة والنهایة، بیروت، مکتبة المعارف، بی تا.
۱۴. ابن کثیر دمشقی، إسماعیل بن عمرو ابوالفداء، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالفکر، 1401ق.
۱۵. ابن هشام، جمال الدین انصاری، مغنی اللبیب، تحقیق: محمد محیی الدین عبدالحمید، قم، مکتبه آیه الله مرعشی، 1405ق.
۱۶. استرآبادی، رضی الدین محمد بن حسن، شرح الرضی علی الکافیه، تحقیق یوسف حسن عمر تهران، موسسه صادق، بی تا.
۱۷. امینی، عبدالحسین، الغدیر، قم، مرکز الغدیر، 1416ق.
۱۸. اندلسى، ابوحیان محمد بن یوسف، البحر المحیط فی التفسیر،تحقیق: صدقی محمد جمیل، بیروت، دارالفکر، 1420ق.
۱۹. ایجی، عضد الدین عبدالرحمن، المواقف، تحقیق: عبد الرحمن عمیرة، بیروت، دارالجیل، 1417ق.
۲۰. آبیاری، ابراهیم، الموسوعة القرآنیة، قاهره، چاپ اول، موسسه السّجل العرب، 1405ق.
۲۱. آلوسى بغدادی، أبى الفضل شهاب الدین السید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارإحیاء التراث العربى، 1415ق.
۲۲. بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، تحقیق: عبدالرزاق المهدى، بیروت، دارإحیاء التراث العربى،1420ق.
۲۳. بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل و اسرار التأویل، تحقیق: محمد عبدالرحمن المرعشلی، بیروت، دارإحیاء التراث العربى، 1418 ق.
۲۴. تفتازانى، سعد الدین، شرح المقاصد، قم، افست، 1409ق.
۲۵. ثعالبی، عبدالرحمن بن محمد، تفسیر جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، تحقیق شیخ محمد علی المعوض و شیخ عادل احمد عبدالموجود، بیروت، چاپ اول، دارإحیاء التراث العربی، 1418ق.
۲۶. جرجانی، میر سید شریف ایجى، شرح المواقف، تصحیح: بدر الدین نعسانى، قم، چاپ اول، افست، 1325ق.
۲۷. جصاص، احمد ابوبکر، أحکام القرآن، تحقیق: محمد صادق قمحاوی، بیروت، چاپ اول، دار إحیاء التراث العربی، 1405ق.
۲۸. حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، تحقیق: محمد باقر محمودی، تهران، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1411ق.
۲۹. حلی، جمال الدین حسن بن یوسف، منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، مشهد، چاپ اول، موسسه عاشورا، 1379ق.
۳۰. ذهبی، شمس الدین ابوعبدالله محمد بن أحمد بن عثمان، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، تحقیق: محمد عوامة، جده، چاپ اول، دار القبلة للثقافة الإسلامیة، 1413ق.
۳۱. رازی تمیمی، عبدالرحمن بن ابی حاتم، الجرح والتعدیل، بیروت، چاپ اول، دار إحیاء التراث العربی، ۱۲۷۱ق.
۳۲. رازی، فخرالدین محمدبن عمربن الحسین، المحصول فی علم أصول الفقه، تحقیق: دکترجابر فیاض العلوانی، بیروت، چاپ دوم، مؤسسه الرسالة، 1412ق.
۳۳. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق: محمد سید کیلانی، لبنان، دارالمعرفة، بی تا.
۳۴. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دارالکتاب العربی، 1407ق.
۳۵. سیوطى، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، 1404ق.
۳۶. سیوطى، جلال الدین، الإتقان فی علوم القرآن، تحقیق: سعید المندوب، بیروت، چاپ اول، دارالفکر، 1416ق.
۳۷. شیرازی، ابی اسحاق ابراهیم بن علی، اللمع فی أصول الفقه، بیروت، چاپ دوم، عالم الکتب، 1406ق.
۳۸. طوسی، محمدبن حسن، تلخیص الشافی، تحقیق: حسین بحرالعلوم، قم، چاپ اول، انتشارات المحبین، ۱۳۸۲.
۳۹. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، تهران، چاپ اول، انتشارات ناصر خسرو، 1364ش.
۴۰. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الإسلامیة، 1407ق.
۴۱. مناوی، عبد الرؤوف، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، مصر، چاپ اول، المکتبة التجاریة الکبرى، 1356ق.
۴۲. میلانی، سیدعلی، محاضرات فی الاعتقادات، قم چاپ چهارم، نشر حقائق، 1385ش.
۴۳. نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، بیروت، دارالجیل، بی تا.
۴۴. واحدى، على بن احمد، أسباب نزول القرآن، تحقیق: کمال بسیونى زغلول، بیروت، دارالکتب العلمیة، ۱۴۱۱ق.
* فارغ التحصیل کارشناسی ارشد مدرسی معارف اسلامیدانشگاه مازندران.
** استادیار و عضو هیئت علمیدانشگاه مازندران.
[1]. سوره مائده، آیه55.
[2]. حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج1، ص۱۲۳۰.
[3]. طوسی، محمد بن حسن، تلخیص الشافی، ج2، ص10.
[4]. حلی، جمالالدین، منهاج الکرامه فی معرفة الإمامة، ص115.
[5]. ابنتیمیة، احمد، منهاج السنة النبویة، ج2، ص30.
[6]. همان، ج7، ص9.
[7]. همان، ج7، ص9.
[8]. همان، ج7، ص13.
[9]. همان، ج7، ص15.
[10]. ر.ک: ابنکثیر، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، ج3، ص126.
[11]. ابنتیمیه، همان، ج7، ص13.
[12]. ر.ک: میلانی، سیدعلی، محاضرات فی الإعتقادات، ج1، ص69.
[13]. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج3، ص221.
[14]. ایجی، عضدالدین، المواقف، ج3، ص601.
[15]. جرجانی، میرسیدشریف، شرح المواقف، ج8، ص360.
[16]. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج5، ص270.
[17]. ا