loading...

پایگاه تخصصی نقد وهابیت

Content extracted from http://darolelam-sh.blog.ir/rss/?1740753009

بازدید : 1616
جمعه 8 خرداد 1399 زمان : 20:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پایگاه تخصصی نقد وهابیت

مقدمه
آنچه جوامل بین المللی مانند سازمان ملل متحد و امثال آن برای کشورهای اسلامی‌در حال اجرای آن هستند، چیزی جزء به تاریخ سپردن اسلام و هویت اسلامی‌نیست. این امر طبیعی است که قرآن را کتاب تروریست­ها و اسلام را مکتب ضد حقوق بشر قلمداد کنند و با حذف آخرین لوح دعوت پیامبران الهی از لوح قلوب اهل توحید منشور ماده پرستی، مردن انسان است که سرلوحه رفتار اجتماعی ملل دنیا قرار خواهد گرفت. دراین مکتب مادی گرا نقش خداوند تنها در خلق جهان هستی تصور گردیده و نقش اداره جهان به دست کسانی سپرده می­شود که بر عقل غیر متعبد تکیه دارند و توسعه هوی و هوس را در سر می­پرورانند. در چنین شرایطی آنکه خلیفه خدا روی زمین است نه یک انسان توحیدی بلکه موجودی گرفتار در چنبره بت پرستی نوین است. از این روی کنوانسیون هشت ماده­ای سازمان ملل متحد و امثال آن با طرح‌ها و شعار‌های زیبا همچون طرفداری از حقوق بشر و هماهنگ سازی اعتقادات بشر جانشین شعار احترام به عقاید می‌کنند تا زمینه لازم برای همسو کردن مکاتب توحیدی و غیر توحیدی اعم از اسلام، مسیحیت،یهودیت، با بودیسم، لائیسم، مارکسیسم و تمامی‌ایسم‌هایی دیگر با حاکمیت بلامنازع کفر و شرک و نفاق بر تمامی‌ساختارها و روابط اجتماعی بشر فراهم شود.

بنابراین باید تمدنی اسلامی‌شکل گرفته و در مقابل این هجمه‌ها ایستادگی کند. همانطوری که فلاسفه و دانشمندان اخلاق می‌گویند: بشر ذاتا بسوی کمال صنعتی و اخلاقی رهسپار است و کشور متمدن، کشوری است که آداب و رسوم اخلاقی را تکمیل کرده باشد و در راه حفظ و تقویت اخلاق خویش بکوشد.[1] جامعه جهان اسلام باید بدنبال تحقق تمدن نوین اسلامی‌باشد. عوامل متعددی در تحقق تمدن نقش دارند که می­توان به امنیت و آرامش و غرور و همبستگی ملی و همکاری و تعاون و اخلاق اشاره کرد.[2] لذا تمدن انسانی به معنای درست کلمه همان هماهنگ کردن حقیقت آدمی‌بر واقعیت زندگی و نیازهای متعدد و گوناگون بشری در ابعاد متفاوت زندگی انسانی است.[3]

تمدن مادی که بیش از سیصد سال است که کارآمدی خود را به صورت توسعه یاب به اثبات رسانده است. این همان تمدنی است که شاکله و عصاره آن در بحث مدرنیسم و پست مدرنیسم ذهن نقادان فلسفه و جامعه شناسی را به خود مشغول کرده است و هریک به فراخور حال یا از آن دفاع کرده یا آن را رد کرده­اند. به همین جهت بحث از تحقق نظام انقلابی تمدن ساز جهت مقابله با ناکارآمدی­های تمدن مادی ضرورت پیدا کرده و می­تواند ناکارآمدی‌های فطری انسان‌ها را جبران نماید.

ضرورت دیگر پرداختن به تحقق نظام انقلابی تمدن ساز، هجوم همه جانبه تمدن مادی با صور و اشکال گوناگون به شاکله تمدن اسلامی‌است. در واقع توحید محوری به عنوان ویژگی اصلی جوامع الهی از صدها سال پیش مورد تهاجم همه جانبه نظام مفاهیم و معادلات و محصولات مادی قرار گرفته است. دفعا موزیانه و هم زمان از تحجر و روشن فکری و تلاش برای اشاعه این افکار در میان مللی که به آنها جهان سوم می‌گویند در غالب اوقات موثر افتاده است. زیرا جوامع اسلامی‌یا با غفلت یا تغافل از فرهنگ کهن خود مسحور شعبده‌های فناوری مادی گشته و بافراموش کردن پیشینه درخشان خویش در عرصه علم و ادب و فرهنگ ریزه­خوار این سفره شده­اند. بدین جهت تمدن اسلامی‌در برهه­ای از زمان روند رو به رشدی را تجربه کرد؛ اما با کینه ورزی دشمنان اسلام حرکت تمدن اسلام رو به کندی گرائیده و حکام اسلامی‌نتوانستند به خوبی این تمدن اسلامی‌را در جوامع بین المللی تبیین و اجرا نمایند.

تهاجم تمام عیار جهان غرب به مهم ترین عامل همگرایی و واگرایی
مذهب را می‌توان مهم ترین اصل در تهاجم غرب به کشورهای اسلامی‌غرب جهان اسلام دانست و به نوعی آنان به نظریه ساموئل رسیده اند که جنگ جهانی سوم، جنگ سرد نبوده؛ بلکه جنگ تمدن­ها خواهد بود آن هم تمدن غرب با تمدن اسلامی‌که ریشه تمدن به مذهب خواهد رسید. ساموئل‌هانتینگتون می­نویسد: تمدن بالاترین گروه­بندی فرهنگی و گسترده­ترین سطح هویت فرهنگی است که انسان از آن برخوردار است. تمدن با توجه به عناصر عینی مشترک همچون زبان، تاریخ، مذهب، سنتها و نهادها تعریف می­شود.[4] وی در نظریه هشداردهنده به غرب در مورد آینده جهان، برخورد تمدن­ها رامطرح نمود و آینده را در پیروزی غرب در جنگ سرد ندانست و پایان تاریخ را برخورد تمدن­ها بیان نمود. استادعلوم سیاسی دانشگاه‌هاروارد نظریه خود را ابتدا در شماره تابستان فصلنامه فارین افیرز منتشر ساخت.[5] اظهارات جیمز بیکر وزیر امور خارجه بوش و کاندیدای احتمالی مبارزات ریاست جمهوری سال 1996 آمریکا اشاره کرد که در مصاحبه خود با سردبیر ماهنامه جدیدالانتشار میدل ایست کوارترلی با استناد به مقاله « برخورد تمدن­ها» و نظر‌هانتینگتون درباره ارتباط تمدن­های اسلامی‌و کنفوسیوسی گفت: « اینکه چنین اتحادی تحقق خواهد یافت و یا نه مسئله دیگری است، لیکن‌هانتینگتون نظریه جالبی را ارائه داده است که در چارچوب اتحاد اسلام رادیکال و کنفوسیزم باید به آن توجه شود. جستجوی پارادایم جدید برای دوران بعداز سیاست مهار کمونیسم، به این زودیها به نتیجه نخواهد رسید و به مدت بیشتری نیاز دارد».[6] به اعتقاد‌هانتینگتون تقابل تمدنها سیاسیت غالب جهانی و آخرین مرحله تکامل درگیری­های عصر نو را شکل می­دهد؛ زیرا اختلاف تمدنها اساسی است؛ خودآگاهی تمدنی در حال افزایش است؛ تجدید حیات مذهبی وسیله­ای برای پر کردن خلأ هویت در حال رشد است؛ رفتار منافقانه غرب موجب رشد خودآگاهی تمدنی دیگران گردیده است؛ ویژگی­ها و اختلافات فرهنگی تغییر ناپذیرند؛ منطقه گرایی اقتصادی و نقش مشترکات فرهنگی در حال رشد است؛ و خطور گسل موجود بین تمدنها امروز جایگزین مرزهای سیاسی و ایدئولوژیک دوران جنگ سرد شده است و این خطوط جرقه­های ایجاد بحران و خونریزی­اند.[7] در نظریه‌هانتینگتون سه رقیب اصلی وجود دارد: نخست غرب است که فرهنگ اروپا- آمریکایی آن حاصل رنسانس، عصر اصلاحات و عصر روشنگری و موجد سرمایه داری مدرن و دموکراسی است. دوم فرهنگ کنفوسیوسی است که مجموعه عقایدی است که در پیرامون زبان چینی و عادات و سنن زندگی مردمی‌که گفته می­شود به منطقه چین تعلق دارند شکل گرفته است. معتقدند دولتهای کنفوسیوسی از قدرت خود صادقانه بن نفع مردم تحت حکومت خویش استفاده می­کنند. سومین رقیب اسلام است و دراین رقابت نیز اساسا تنهاست و به همین دلیل نیز بسیاری جهان اسلام را یگانه رقیب ایدولوژیک جدی غرب در پایان قرن بیستم می­پندارند. اسلام برخلاف دو رقیب خود اظهار می­دارد که عقایدش بر حقیقت متعالی مبتنی است. حقیقتی که کلام خداست و 1400 سال پیش کلمه به کلمه بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم در عربستان نازل شده است. این حقیقت وسیله­ای برای منسجم ساختن یک تمدن است و هیچ جایگزینی نیز برای آن وجود ندارد و بر خلاف سایر اعتقادات نیروهای جدید فوج فوج به اسلام می­گروند.[8] درقبال نظریه ساموئل‌هانتینگتون دولتمردان و روشنفکران غیر غربی که تاریخ جنگ سرد را فراموش نکرده­اند، طرح مقوله برخورد تمدنها را توطئه حساب شده و خطرناکی می­بینند که از تفکرات تفرقه­افکنانه غرب نشئت گرفته و با هدف پایمان کردن منافع کشورهای در حال توسعه ارائه شده است. دراین میان ساده اندیشانی نیز یافت می‌شوند که برای گریز از دغدغه تکاپوی علمی‌و فلسفی به دنبال سیاه و سفیدی که‌هانتینگتون ترسیم می­کند بسنده کرده و بدون توجه به پیامدهای خطرناک و پیچیده آن می­کوشند آن را بر ایده­هایی نظیر تقابل دارالاسلام و دارالحرب منطق سازند.[9] با انتقادهایی دولتمردان و روشنفکران غیر غربی از طرح ساموئل‌هانتینگتون این هشدار را به صدا در خواهد آورد که جامعه اسلامی‌باید خود را در برابر هجمه­های غرب کاملا خود را آماده سازد و تا زمانی که این آمادگی ایجاد نشود خطر غلبه تمدن غرب بر تمدن اسلامی‌امری محرز خواهد بود. در عصر حاضر نمونه­هایی بسیاری را می­توان مشاهده کرد که در حال ضربه زدن به تمدن اسلامی‌بوده و انحاء مختلف؛ مانند ارائه چهره خشن از اسلام و اسلام هراسی و ناکارآمد بودن اسلام در جوامع اسلامی‌را در حال اجراء هستند و بارزترین آن را می­توان ایجاد گروهک­های تکفیری از جمله داعش عنوان کرد. بنابراین دنیای که در پیش رو قرار دارد علاوه بر جنگ سردی که در جوامع اسلامی‌و بلوک شرق راه­اندازی کرده­اند، جنگ تمدن­ها نیز قطعا خواهد بود و تنها برون رفت از این جنگ در سایه وحدت اسلامی‌خواهد بود. در عصری که افرادی مانند سودانشود راناده نویسنده هندی این هشدار را به طور جد مطرح ساخته که بعد از فروپاشی اتحاد شوروی و نابودی کمونیسم دنیای غرب در تلاش­اند دشمن دیگری را برای خود بیابند و آن را جانشین شوروی سازند. در حال حاضر بارزترین نامزد، جهان اسلام است.[10]

تمدن سازیانقلاب اسلامی
در بحث قبل به کلیاتی از اهداف جهان غرب در مقابله با تمدن اسلامی‌پرده برداشته شد. در این قسمت به این پرداخته خواهد شد که آیا انقلاب اسلامی‌توان تمدن سازیرا در جهان اسلام دارد یا خیر؟ مهم ترین شاخصه انقلاب اسلامی‌فراملی بودن آن به این معنا محدود به یک جامعه نبوده و جهان شمول است. این بعد نمود قدرت جهانی و بین المللی تمدن‌هاست که در همه عالم انسانی شمولیت یابد. همان طور که اسلام از همان ابتدای ظهور خود پیام جهانی داشت و مصداق بارز آن ارسال دعوت نامه‌هایی به سران کشورها از جمله ایران بود.[11] به همین جهت توانست در چند قرن بر بیشتر سرزمین‌های آباد آن روز جهان مسلط شود و قسمت اعظم آسیا، آفریقا و قسمتی از اروپا را تحت سلطه و اقتدار خود در آورد. این تمدن ابتنای خود را بر حقیقت اسلام ناب قرار داد و بر اساس باورها و ارزش‌های اسلامی‌در طول حدود شش قرن در منطقه وسیعی از جهان حاکمیت یافت و دستاوردهای مهمی‌به جامعه انسانی تقدیم نمود.[12] سخنان بنیان گذار انقلاب اسلامی‌مرحوم امام خمینی(ره) نیز گویای فراملی بودن انقلاب است: «معنى صدور انقلاب ما این است که همه ملتها بیدار بشوند و همه دولتها بیدار بشوند و خودشان را از این گرفتارى که دارند و از این تحت سلطه بودنى که هستند و از اینکه همه مخازن آنها دارد به باد مى‏رود و خودشان به نحو فقر زندگى مى‏کنند نجات بدهد.» مقام معظم رهبرى که بعد ازحضرت امام خمینی (ره)، به عنوان رهبر، سکان هدایت کشتی انقلاب را به دست گرفتند، در راستای حفظ و صدور انقلاب اسلامی، دقیقا همان راه و روش بنیانگذار جمهوری اسلامی‌را در پیش گرفتند. [13] پیدایش انقلاب با جبهه گیری‌های مختلفی از مذاهب اسلامی‌و سلفی‌ها همراه بود که در ذیل به برخی از این موضع گیری‌های آنان اشاره می‌گردد:

اخوانی‌ها:
انقلاب ایران که پیروز شد امید در دل تمام اسلام گرایان و مستعضفان زنده شد. اخوانی‌ها هیأتی بلندپایه از کشورهای مختلف را برای عرض تبریک به ایران فرستادند. طیف قطبی اخوان بیش از همه از پیروزی انقلاب خوشحال بودند وانگیزه بیشتری برای دشمنی آشکار با سادات و سیاست‌های او یافتند. انتشارات اخوان که زیر نظر قطبی‌ها اداره می‌شد و کتاب‌های قطب و مودودی و بنا را در کنار کتب علمای سلفی چاپ می‌کرد، اقدام به چاپ کتاب« خمینی آلترناتیو اسلامی» می‌کرد و راه امام و جمهوری اسلامی‌را مناسب ترین راه حل برای مبارزه و جایگزینی نظام‌های فاسد می‌دانست. قطبی‌ها در اوائل انقلاب در جریان گروگان گیری ایران نسبت به گروگان‌های آمریکایی حمایت کامل خود را اعلام کردند. این اعتراضات اخوان به سادات و رابطه اش با اسرائیل حساسیت دولت را بر انگیخت و سادات بعد از چند سال همراهی به دستگیری اخوانی‌ها ودیگر اسلام گرایان مخالف خود اقدام نمود. مصطفی مشهور که ازجمله عالمان اخوانی به شمار می‌رفت قبل از اینکه دست نیروهای امنیتی به او برسد به کویت گریخت و یک ماه بعد خالد اسلامبولی از جوانان جهاد اسلامی‌مصر سادات را ترور کرد.[14] مصطفی مشهور مؤثرترین چهره قطبی اخوان است که تأکید بر مسأله تقریب داشت و به ظاهر تنها مرشد اخوان بود که به ایران سفر هم کرد. علاوه بر او مرشد هفتم اخوان عاکف نیز از مواضع ایران در زمینه‌های مختلف مثل حق هسته‌‌‌ای و نفی هولوکاست حمایت صریح کرد و دول عربی را سرزنش می‌کرد که به جای اسرائیل، ایران را تهدید اصلی می‌دانند. او در جنگ 33 روزه از حزب الله حمایت کرد، حتی گفته بود حاضر است 10 هزار نیرو برای کمک به حزب الله بفرستد. گرچه جنک سوریه بسیاری را به شک انداخت که البته اینان نیز از این جمله بودند.[15] یوسف قرضاوی از جمله عالمان سلفی است که سال‌ها داعیه­دار تقریب مذاهب بوده و پنهان و آشکار از انقلابی گری ایران و حزب الله حمایت می‌کرد. البته با اتفاق جنگ سوریه او دچار شک و شبهه شده و دیدگاهی مخالف را اتخاذ نموده است.[16]

در میان اخوانی بیشترین تأثیرات انقلاب بر روی اخوان سوریه گذاشته شد و آنان به الگوگیری از ایران پرداختند که عالم جوان به نام « سعید حوی» وجود داشت که با تألیفات قوی خود اخوان را به سوی جهاد و مبارزه برای ایجاد حکومت اسلامی‌سوق می‌داد. در این بین عطار که از ارکان طیف اصلاحی سوریه بود علیه حکومت سوریه اعلام مبارزه کرد و کتابی هم در تعریف از انقلاب نوشت. سعید حوی نیز شخصا به ایران آمد و انقلاب اسلامی‌را به امام خمینی(ره) تبریک گفت و از مصائب مردم سوریه در مبارزه با حزب بعث حرف زد. نشریه ارگان جبهه اسلامی‌سوریه که متشکل از اخوانی‌های قطبی بود، به طرفداری از ایران پرداخت و نوشت:« انقلاب اسلامی‌ایران انقلاب تمام جنبش‌های اسلامی‌در جهان اسلام است، هر چند که ممکن است مکاتب فکری مختلفی میان این جنبش‌ها وجود داشته باشد. هرگونه توسل به زور علیه انقلاب اسلامی‌ایران و هرگونه خیانت به آن، در آینده به تمام جنبش‌های اسلامی‌در سراسر جهان ضربه خواهد زد. در طول هزار سال تاریخ گذشته اسلام هیچ حادثه‌‌‌ای نظیر انقلاب اسلامی‌ایران تحت رهبری امام خمینی میان مسلمانان وحدت ایجاد نکرده است و جمهوری اسلامی‌در ایران تنها حکومت اسلامی‌موجود در جهان است.[17]

دیدگاه فتح الله گولن در ابتدای انقلاب اسلامی‌حامی‌انقلاب بوده اما بعد از مدتی دست از حمایت برداشت و به عنوان خصم با انقلاب برخورد کرده است. [18] عبدالله بن بیه به هنگام یاد کردن از بنیان گذار انقلاب اسلامی‌ایران از عبارت «رجل الدین الاکبر آیة الله الخمینی» استفاده می‌کند. او مشی ضد استعماری انقلاب را می‌ستاید و از آن به عنوان یک حکومت دینی یاد می‌کند.[19] به طور کلی انقلاب اسلامی‌از همان ابتدا در زمینه‌های تئوری و عملی برای جنبش جهاد اسلامی‌منبع فکر و الهام بوده است. به نوشته فتحی شقاقی از نظر بنیان گذاران الجهاد، امام خمینی نه فقط سمبل و الهام بخش و رهبر انقلاب اسلامی‌ایران است، بلکه در همه جا این مشخصات را دارد. ازدیدگاه جنبش جهاد اسلامی‌تا قبل از پیروزی انقلاب در ایران اسلام از صحنه مبارزه و رویارویی درو بوده است، لذا با پیروزی انقلاب اسلامی‌این مسأله روشن شد که اسلام تنها راه حل بوده و جهاد بهترین شیوه مناسب می‌باشد. به طور کلی موضع جنبش جهاد اسلامی‌با مواضع امام خمینی(ره) کاملا مطابقت دارد.[20]

بریلوی‌ها
از جمله عالمان اهل سنت در منطقه غرب آسیا طاهر قادری است او یکی از بزرگان بریلوی‌ها محسوب می‌شود که رابطه بسیار خوبی با انقلاب اسلامی‌دارد او در سال‌های اخیر به ایران سفر کرده و با بعضی از مراجع ایران دیدار داشته است. دانشگاه منهاج القرآن که از جمله موسسات تحت اشراف طاهر قادری است با خانه فرهنگ ایران رابطه نزدیک و همکاری بسیاری دارد. همکاری قادری با حزب شیعی نفاذ جعفری که به شدت متأثر از انقلاب اسلامی‌ایران است یکی دیگر از نشانه‌های نزدیکی وی به انقلاب اسلامی‌ایران است. قادری در یکی از سخنرانی‌های اخیرش به تشکیل بلوک منطقه‌‌‌ای متشکل از ایران پاکستان و افغانستان به منظور رشد و توسعه زندگی مردم منطقه اشاره کرده است. او همچنین از طرح امت واحده اسلامی‌دفاع می‌کند و از مسلمانان می‌خواهد که اختلافات را کنار بگذارند تا امت واحده اسلامی‌تشکیل شود. رئیس شورای عالی موسسه منهاج القرآن که یک موسسه بین المللی است اخیرا بیان کرده: « الگو گرفتن از نظام اسلامی‌ایران و ایجاد امت واحده اسلایم در جهت هدف بزرگ پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) و فرمایش قرآن کریم برای ایجاد وحدت و انس و الفت بین مسلمانان مبنای کار این موسسه است.[21]

دیوبندی‌ها
دو سال از روی کار آمدن ضیاء الحق در پاکستان نگذشته بود که انقلاب اسلامی‌در ایران به پیروزی رسید و مورد استقبال جماعت اسلامی‌و شخص مودوی قرار گرفت. دولت ضیاء که در زمان مبارزات مردم ایران، از معدود دولت‌هایی بود که هرچند بسیار اندک، ولی حمایت‌هایی از انقلاب می‌کرد، نخستین دولتی بود که جمهوری اسلامی‌را به رسمیت شناخت؛ اما علمای دیوبندی در این میان ترجیح به سکوت دادند. در این بین مولوی فضل الرحمن، رهبر جمعیت علماء در کنفرانس مدارس دینی پاکستان در سال 1999میلادی گفته بود: «در همسایگی ما در ایران انقلاب شد و قشرمذهبی ایران به قدرت رسید. این یک واقعیت است و چه بهتر بود که ما در همان زمان که انقلاب رخ داد، از آن استفاده می‌کردیم. گرچه ایران کشوری شیعه است، اما متأسفانه ما نتوانستیم از آن بهره ببریم. در اینجا مسأله شیعه و سنی به وجود آمد و تحت عنوان مذهب گرایی این فرصت را ازما گرفت».[22] بنابراین می‌توان گفت اکثر علمای دیوبندی همانند بریلوی‌ها مخالفت آشکاری با انقلاب اسلامی‌نداشتند که از جمله محمد تقی عثمانی مفتی دیوبندی بشمار می‌رفت که هیچ گاه با تفکرات خشن لشکر جهنگوی همراهی نکرده و تنها از بعضی عقاید و اعمال شیعیاین انتقاد کرده است. او نسبت به تفرقه افکنان ابراز بیزاری می‌کرد که در انفجار مهیب سال 2009 بین عزاداران عاشورای حسینی در کراچی کنفرانس خبری گذاشت و آن را کار آمریکایی‌ها جهت اختلاف افکندن بین مسلمانان دانست. از این روی می‌توان گفت به غیر از اقلیت دیوبندیه که سپاه صحابه و لشکر جهنگوی باشد عموم علمای دیوبندی موضع خصمانه‌‌‌ای نگرفته اند و حتی جمعیت العلماء رابطه سیاسی هم با شیعیان و جمهوری اسلامی‌داشته است.[23]

وهابی‌ها
وهابیت بی شک تندترین گروه مذهبی در مقابله با تشیع است. تکفیر شیعه جزو اصول تنازل ناپذیر آنهاست که فوزان حتی تصریح به تکفیر عوام شیعه نیز دارد. سیاست نفی تقریب مذاهب آنان آشنای همگان است. از طرفی آنان سیاست‌های انقلاب شیعیان را با طیب خاطر فریب کارانه می‌خوانند. موضوع انقلاب اسلامی‌نیز جزو معدود مسائل سیاسی است که هیئت کبار در آن ورود پیدا کرد و با تحریک کسانی چون محمد سرور خیلی زود فتوای رد و اجتناب از آن، زیر دست بن باز امضا خورد.[24]

[1] . زمانی، مصطفی، اسلام و تمدن جدید، ناشر: پیام اسلام، قم، 1368.ص31.

[2] . ولایتی، علی اکبر، پویایی فرهنگ و تمدن اسلام و ایران، ناشر: مرکز اسناد و دیپلماسی وزارت امور خارجه، چاپ اول، 1386ه.ش.ص296

[3] . صادقی تهرانی، محمد، مترجم: کرمی‌نژاد، عبدالواحد، ناشر: شکرانه، قم، 1393ه.ش.ص16.

[4] . 6ساموئل،‌هانتینگتون، نظریه برخورد تمدنها، ترجمه، مجتبی امیری، ناشر: وزارت امور خارجه، تهران، چاپ چهارم، 1382ه.ش.ص48

[5] .‌هانتینگتون، ساموئل، نظریه برخورد تمدن­ها، ترجمه مجتبی امیری، ص17.

[6].Middle East Quartcrly, Vol. 1;NO 3,(September 1994)

[7] . ساموئل،‌هانتینگتون، نظریه برخورد تمدن­ها، ترجمه، مجتبی امیری، ص23.

[8] . همان، ص272.

[9] . همان، ص25.

[10] . ساموئل،‌هانتینگتون، نظریه برخورد تمدن­ها، ترجمه، مجتبی امیری، 279.

[11] . هژبری، حسین و خرمشاد، محمدباقر، جایگاه و نقش انقلاب اسلامی‌د رسیر تکوین تمدن نوین اسلامی، مطالعات بین رشته‌‌‌ای دانش راهبردی، سال پنجم، شماره19، 1394،ص 116

[12] . احمدی کچایی، مجید، تمایز مبانی تمدن مهدوی با تمدن غرب و عوامل بسترزای آن، فصلنامه پژوهش‌های مهدوی، شماره 12، 1394ه.ش.ص120

[13] . https://www.islamtimes.org/fa/article/511363

[14] . جمعی از نویسندگان، اطلس رهبران، ناشر: نشر معارف، 1394ه.ش.ص 170

[15] . جمعی از نویسندگان، اطلس رهبران، ناشر: نشر معارف، 1394ه.ش. ص148.

[16] . جمعی از نویسندگان، اطلس رهبران، ناشر: نشر معارف، 1394ه.ش. ص124.

[17] . جمعی از نویسندگان، اطلس رهبران، ناشر: نشر معارف، 1394ه.ش. ص172.

[18] . جمعی از نویسندگان، اطلس رهبران، ناشر: نشر معارف، 1394ه.ش. ص47

[19] .همان، ص83.

[20] . حشمت زاده، محمد باقر، تأثیر انقلاب اسلامی‌بر کشورهای اسلامی،ناشر: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،چاپ چهارم،1385ه.ش. ص 115.

[21] . جمعی از نویسندگان، اطلس رهبران، ناشر: نشر معارف، 1394ه.ش. ص103

[22] . جمعی از نویسندگان، اطلس رهبران، ناشر: نشر معارف، 1394ه.ش.ص 293.

[23] . جمعی از نویسندگان، اطلس رهبران، ناشر: نشر معارف، 1394ه.ش. ص270

[24] . جمعی از نویسندگان، اطلس رهبران، ناشر: نشر معارف، 1394ه.ش.ص217.

بازدید : 975
جمعه 8 خرداد 1399 زمان : 20:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پایگاه تخصصی نقد وهابیت

حسن بن فرحان خالدی حسن زغلی مالکی، معروف به حسن فرحان مالکی، اندیشمند و کارشناس تاریخ، سال1390 قمری در منطقه بنی مالک عربستان متولد شد. پس از گذراندن مقاطع ابتدایی و متوسطه به ریاض رفت و در دانشگاه محمد بن سعود، مشغول به تحصیل شد. سال 1412 قمری موفق به دریافت لیسانس از دانشکده دعوت و اعلام این دانشگاه شد. زمانی که در ریاض بود در دروس عالمان وهابی نیز حاضر می‌شد.

در زمینه شغلی، حسن فرحان کارهای زیادی را تجربه کرد، از آن جمله می‌توان به تدریس، مدیریت سایت، کار در تلویزیون، عضوِ محققِ موسوعه تاریخ تعلیم و عضوِ محققِ موسوعه اسبار اشاره کرد. در کنار این مشاغل وی به نگارش مقاله در مجلات و روزنامه‌های مختلف مشغول بود. مجله یمامه، مجله الرشق، روزنامه الیوم، الریاض و البلاد تنها بخشی از مجلات و روزنامه‌هایی است که مقالات حسن فرحان را منتشر کرده اند.

ازآنجا که او در نظرات خود یک آزاد اندیش به شمار می‌آید، بسیاری از نظراتش در عربستان پر مناقشه و بحث برانگیز شده و همواره با مخالفت‌ها و ردیه‌هایی از سوی عالمان سعودی همراه بوده است. لکن حسن فرحان ضمن استقبال از ردیه‌های منطقی و علمی، همچنان بر آرای خود پایبند بوده و تأکید می‌ورزد.

برای مثال حسن فرحان معتقد است، مسأله عدالت صحابه، به طور مطلق صحیح نیست و شواهد تاریخی فراوانی در دست است که حاکی از عادل نبودن برخی از صحابه پیامبر اکرم9 است. بنابراین وی معتقد است ادله قرآنی مورد استدلال قائلان به عدالت همه صحابه، مفید عموم نبوده و کلیت ندارد، بلکه تنها شامل برخی از صحابه می‌شود. همچنین او در مورد معاویه بن ابی سفیان دیدگاه انتقادی داشته و اقدامات او را به ضرر اسلام می‌داند.

طبیعی است، این دست سخنان از سوی حسن فرحان، موجب شود مخالفانی که از ارائه پاسخ منطقی و عقلانی به نظرات او بازمانده بودند، از دایره انصاف خارج شده و سعی کنند او را با زیدی خواندن یا شیعه نامیدن، (عناوینی که حسیاسیت افراطیان وهابی را بر می‌انگیزد) از جامعه علمی‌عربستان طرد کنند.

درپی این گونه اتهامات و تنها به دلیل داشتن عقایدی روشنگرانه و مخالف دیدگاه افراطی وهابیت، او بارها به زندان افتاد. یکی از این موارد، در 17 اکتبر 2014 میلادی رخ داد که طی آن حسن فرحان بدون بیان اتهام و دلیل موجهی، از سوی مقامات حکومتی عربستان، برای سومین بار بازداشت شد. این بازداشت70 روز طول کشید و حسن فرحان پس از آزادی، رسماً در بیانیه‌‌‌ای علت این بازداشت را مسائل فکری و عقیدتی اعلام کرد. وی گفت در مدت بازداشت، بارها توسط بازپرس‌ها به توهین به آیین وهابیت و عقاید وهابیان متهم شده درحالی که او در تمام مدت از عقاید خود دفاع کرده و به این اتهامات با لسان دلیل، پاسخ داده است.

در ایام بازداشت، فرزند او عباس حسن فرحان نیز علت بازداشت پدرش را این گونه عنوان کرد:«پدر من، معارض سیاسی نیست، عضو هیچ گروه سیاسی یا مذهبی معارض نیز نمی‌باشد، بلکه سعایت‌های افراطی‌ها موجب بازداشت پدر من شده است».

آخرین بار در شهریور امسال او مجدداً به دلیل انتقاد از مبانی اعتقادی وهابیان، به زندان افتاده و علاوه بر جریمه ‌ی سنگین نقدی، سایت او و حساب کاربریش در توییتر نیز به حالت تعلیق درآمد تا از انتشار بیشتر افکار و عقاید او جلوگیری شود. این درحالی است که او صرفاً منتقد وهابیت نبوده و هرگونه عقیده افراطی و متعصبانه‌‌‌ای را حتی اگر در سایر مذاهب اسلامی‌باشد، با تکیه به ادله کتاب، سنت و عقل مورد انتقاد قرار داده و سعی در ارائه راهکاری برای اصلاح آن است.

با وجود آزار و اذیت‌های مکرر، از آنجا که حسن فرحان اهل قلم است، بهترین راه مبارزه با عقاید افراطی را در نگارش کتب و مقالات یافته و تاکنون کتب و رسائل متعدد و چالش برانگیزی را منتشر کرده است که ازآن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد.[1]

گزیده آثار

۱. حریة الإعتقاد فی القرآن الکریم والسنة النبویة.

۲. داعیة ولیس نبیاً: حسن فرحان در این کتاب به دنبال تبیین خطاهای فکری محمد بن عبدالوهاب است. البته ادبیات حسن فرحان بسیار آرام و به دور از تندی است. او ضمن احترام به محمد بن عبدالوهاب به عنوان یک عالم و مبلغ، معتقد است، امروز برخی درباره محمد بن عبدالوهاب راه افراط را رفته اند و او را فراتر از جایگاه واقعی اش قرار داده اند. بر همین اساس نام کتاب را مبلغ نه پیامبر قرار داده است.

۳. نحو إنقاذ التاریخ الإسلامی

۴. قراءة فی کتب العقائد المذهب الحنبلی: حسن فرحان در این کتاب به نقد و بررسی تاریخی حنابله می‌پردازد.

۵. حسن الإجابة فی عقیدة الإمساک عما شجر بین الصحابة.

۶. رواة الحدیث.

۷. قراءة فی کتاب التوحید لمحمد بن عبدالوهاب.

۸. حدیث الدبیلة.

۱۲. نقض رأی ابن تیمیه فی إسلام معاویة.

۱۴. بیعة علی بن أبی طالب فی ضوء الروایات الصحیحة (مشترک).

۱۵.الصحبة و الصحابة.

۱۶. أبوسفیان فی القرآن.

[1]. شایان ذکر است که بیشتر این آثار در صفحه‌‌ی شخصی او به آدرس زیر به‌صورت رایگان در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است.

برچسب ها
بازدید : 1028
سه شنبه 5 خرداد 1399 زمان : 1:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پایگاه تخصصی نقد وهابیت

سوال

برخی از علمای وهابی مانند ناصر بن عبدالله القفاری[1] اشکالی بر مصحف امام امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) وارد کرده و آن را وَهم و خیال شیعه به ویژه مرحوم کلینی در اصول کافی خوانده و با استناد به کلام ابن حجر و آلوسی، اخبار مربوط به وجود چنین مصحفی را در منابع اهل سنّت، ناتمام دانسته است.[2]

پاسخ

گزارش منابع اهل سنّت از مصحف علی (علیه السلام)

با قطع نظر از منابع شیعی،[3] بیشترین اخبار درباره وجود چنین مصحفی از آنِ منابع اهل سنّت است و برای طولانی نشدن بحث، فقط به فهرست آن منابع بسنده می‌گردد: عبدالرزاق (م211ق) در المصنف،[4] ابن سعد (م230ق) در الطبقات،[5] ابن ندیم (م378ق) در الفهرست،[6] ابونعیم (م430ق) در حلیة الأولیاء،[7] ابن عبدالبّر (م436ق) در الاستیعاب،[8] عبدالکریم شهرستانی (م548ق) در مفاتیح الأسرار و مصابیح الأنوار،[9] حسکانی از بزرگان قرن پنجم در الشواهد التنزیل،[10] ابن عساکر (م571ق) در تاریخ مدینة دمشق،[11] خوارزمی‌(م568ق) در المناقب،[12] کلبی در التسهیل،[13] ذهبی (م748ق) در سِیَر أعلام النبلاء،[14] ابن أبی داود سجستانی (م316ق) در المصاحف،[15] قرطبی در تفسیر قرطبی،[16] سیوطی در الإتقان،[17] زرقاتی در مناهل العرفان،[18] و ابیاری در الموسوعة القرآنیة. [19]

در این منابع، براساس کاوش نگارنده، مجموعه‌‌‌ای از روایات مشاهده می‌شود و این نتیجه را می‌دهد که هیج تردیدی در وجود مصحف علی (علیه السلام) نیست و عالمان مسلمان بدان توجه داشته اند، از این رو، آن گونه که قفاری مدعی شد، این مصحف، موهوم و بهتان و خیالی نیست.

بررسی سند خبر مصحف علی (علیه السلام)

قفاری با اینکه از یک سو، مصحف علی (علیه السلام) را مزعوم، موهوم و خیالی می‌شمارد،[20] از سویی دیگر، می‌گوید که این ادعا در برخی از منابع اهل سنّت آمده، ولی سندش ثابت نشده است،[21] و این سخن شکی باقی نمی‌گذارد که با وجودِ اذعان به وجود آن مصحف در منابع اهل سنّت، تعبیرهای قفاری دور از عرف پژوهش و امری ناصواب است. برای اینکه بدانیم تا چه اندازه ادعای وی نزدیک به واقع است، توجه به نکاتی که در ادامه می‌آید، لازم است.

حدیث مصحف امیر المؤمنین (علیه السلام) در مجموع از سه طریق در منابع اهل سنّت گزارش شده است:

الف) محمد بن سیرین،[22] از علی بن ابی طالب (علیه السلام)؛ [23]

ب) عبد خیر[24] از علی (علیه السلام)؛[25]

ج) عکرمه[26] از علی (علیه السلام). [27]

در میان نویسندگان اهل سنّت تنها طریق نخست (محمد بن سیرین)، تضعیف شده است:

1- ابن ابی داود سجستانی در ذیل روایت می‌گوید:

«قال ابوبکر:[28] لم یذکرالمصحف أحدٌ إلا أشعث[29]و هو لَیّن الحدیث، و إنّما روَوا حتی أجمع القرآن، یعنی أتمّ حفظه، فإنه یقال: للذی یحفظ القرآن قد جمع».[30]

2- ابن حجر سند حدیث ابن ابی داود را از چند جهت ضعیف می‌شمارد: منقطع بودن آن؛ بر فرض عدم انقطاع، مراد از «جمع» درکلام علی (علیه السلام) حفظ قرآن در سینه است نه مصحف، و در بعضی از نقل‌ها که عبارت «حتی جَمَعَه بین اللَّوحَین»،[31] آمده: «وَهم راوی است»،[32] واقعیت ندارد.

3- آلوسی نیز، با نگاهی کلی تر به نقد روایت می‌پردازد و می‌گوید:

آنچه که شایع شده که علی (علیه السلام) بعد از وفات رسول الله (صلی الله علیه وآله) در خانه نشست و قرآن را جمع آوری کرد، برخی از طرق این اخبار ضعیف، برخی دیگر جعلی و بعضی دیگر صحیح است، ولی همان گونه که گفته شده (ابن حجر)، مراد از «جمع» حفظ کردن در سینه است،[33] نه در مصحف.

قفاری نیز با استناد به کلام ابن حجر، روایت محمد بن سیرین را ضعیف دانسته، می‌گوید: در منابع اهل سنّت نیز از وجود مصحف علی (علیه السلام) خبر رسیده، ولی صحتش به اثبات نرسیده است.

در پاسخ قفاری گفته می‌شود که در کلام همه نویسندگان یاد شده آن است که حدیث را به دلیل وجود اشعث که جز وی کسی حدیث را نقل نکرده و او ضعیف است، نا تمام و غیر قابل استناد می‌دانند؛ در حالی که اوّلاً، مقصود از اشعث، به قرینه دو طرف وی،[34] اشعث بن سوّار کندی نجّار است و تضعیف او مورد اتفاق نیست. ابو احمد بن عدی می‌گوید: «هرچند، با برخی روایاتی که اشعث بن سوّار از مشایخ گزارش کرده، مخالفت شده، ولی فی الجملة یُکتب حدیثه».[35] ابن حجر از بزّار نقل می‌کند که می‌گوید: «لانَعلَمُ أحداً تَرَکَ حَدِیثُه إلاّ مِن قلیل المعرفة».[36] بنابراین ضعیف بودن اشعث اجماعی نیست.

ثانیاً، راوی این حدیث از محمد، تنها اشعث نیست، بلکه همان گونه که اشاره شد، یزید بن‌هارون از ابن عون و وی از محمد بن سیرین،[37] اسماعیل بن ابراهیم از ایوب و او از ابن عون از محمد بن سیرین،[38] و اسماعیل بن عُلیّه از ایوب سختیانی و او از محمد بن سیرین، این روایت را [39] بازگو کرده اند.

ثالثاً، مضمون روایت محمد بن سیرین از طریق عبد خیر و عکرمه که هر دو مورد تأیید رجال شناسان اهل سنّت اند، نقل شده است. بنابراین منقطع بودن روایت محمد، مرتفع می‌گردد؛ چه اینکه سیوطی بعد از کلام ابن حجر، تصریح می‌کند:«قلتُ: قد وَرَدَ من طریق آخر، أخرجه ابن الضریس فی فضائله...».[40] آلوسی نیز که برخی از اسناد این حدیث را تأیید می‌کند و صحیح می‌شمارد، لفظ «جمع» را به «حفظ در سینه» معنا می‌کند، که منظور همان سند ضریس است.[41]

اما این که ابن حجر و دیگران، تعبیر«جمع» در حدیث را به حفظ در سینه و حافظه، معنا می‌کنند. این اشکال از جهاتی مردود و ناپذیرفتنی است:[42]

جهت اول: خود ابن حجر در ابتدای همان باب جمع القرآن، واژه جمع را این گونه معنا می‌کند:

«المراد بالجمع هنا جَمع مخصوص، وهو جمع مُتفرقة فی صُحُف، ثم جمع تلک الصُحُف فی مُصحَفٍ واحدٍ مرتّب السُّوَر».[43]

جهت دوم: اولاً ابن حجر عبارت ابن ابی داود را، برخلاف اصل امانت داری نادیده گرفته و آن را تحریف کرده است وی تحت: عنوان «جَمَعَ علی بن ابی طالب (علیه السلام) القرآنَ فی المصحف»، می‌گوید: «حدثنا ابن فُضیل عن أشعث ...أقسم علی أن یَرتدی برداءٍ إلّا لجُمعة حتّی یجمع القرآن فی مُصحف، فَفَعَل...»،[44] ولی ابن حجر مفهوم صریح عبارت‌های کلیدی «مصحف» هم در عنوان و هم در متن حدیث، و نیز جمله «فَفَعَل» را به معنای حفظ در سینه گرفته است!، که نوعی خیانت است.

ثانیاً، به اعتراف خود آلوسی که روایت ابن ضریس صحیح است، در متن همین روایت آمده: «فقُلتُ لعکرمة: ألّفُوه کما اُنزل، ألأوّل فَالأوّل»،[45] در عین حال سخن ابن حجر را می‌پذیرد که مراد، حفظ در سینه است. چگونه معقول است علی (علیه السلام) قرآن را بر اساس تاریخ نزول (ألأول فالأول)، در سینه اش «تألیف» کند؟.[46]

ثالثاً، آلوسی در بررسی روایات، راه علمی‌را که در علم درایه به اثبات رسیده، نپیموده است؛ زیرا در احادیثی که مضمونشان هماهنگ است ولی برخی اسنادشان به اصطلاح آلوسی ضعیف است، حدیث صحیح، مورد استناد قرار می‌گیرد، نه اینکه حدیث صحیح تحت تأثیر روایت ضعیف باشد.[47] هم چنین وی ادعای جعلی بودن برخی سندهای روایت را کرده، ولی ادعایش را اثبات نکرده است.

رابعاً، اگر مقصود از «جمع آوری» حفظ در ذهن باشد، چه نیازی بود که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خانه بنشیند و جز برای نماز (نماز جمعه) از خانه خارج نگردد؟[48] برای سپردن در ذهن، راهی غیر از نشستن در خانه نیز وجود داشت. گذشته از آن، در گزارش عبدالرزاق که تعبیر«حتی أجمَعَه للنّاس»[49] آمده است، یعقوبی و شهرستانی از عرضه آن بر مردم خبر می‌دهند؛[50] و این با توجیه ابن حجر سازگار نیست.

اشکال سوم این است که ابن حجر عبارت«مِنَ اللَّوحَین» را وَهم راوی خواند و با این تعبیرش عبد خیر را متهم به خطا و ضعف کرد؛ در حالی خود او همین راوی را در روایت دیگر [51] که مضمون آن به نفع ابوبکر است، تأیید می‌کند![52] به راستی چگونه معقول است یک راوی نسبت به حضرت علی (علیه السلام) تضعیف می‌گردد و نسبت به ابوبکر مورد اعتماد است؟ آیا این انصاف در تحقیق است! چه اینکه تعبیر «مِنَ اللَّوحَین» در روایات دیگر، از علی (علیه السلام) نقل شده است.

ابو نعیم در حلیة الأولیاء، جمله «حتی أجمع مابین اللوحین»[53] را می‌آورد.

ابن عساکر در چند روایت این تعبیر را درباره علی (علیه السلام) نقل می‌کند که می‌فرماید: «از من از میان دو لوح بپرسید».[54] بنابراین سخن ابن حجر ناصواب و مردود است و در اصل وجود مصحف أمیر المؤمنین (علیه السلام) هیچ تردیدی نیست.

پی نوشت‌ها:

[1]. این شخص از مریدان سرسخت ابن‌تیمیه است و در دوکتاب خود به نام‌های مسألة التقریب بین أهل السنّة و الشیعة که پایان‌نامه کارشناسی ارشد و کتاب أصول مذهب الشیعة الإمامیة الإثنی عشریة در 1656صفحه در سه جلد، که پایان‌نامه دکترای اوست، اعتقادات و باور‌های شیعه امامیه را نقد کرده و تهمت‌های فراوانی ازجمله اعتقاد به تحریف قرآن را به شیعه نسبت داده و کتاب اصول کافی را مروج این باورها دانسته است.

[2]. ر.ک: اصول مذهب الشیعة، ج 1، ص 275-319.

[3]. کتاب سلیم بن قیس، ص 32-33؛ اصول کافی، ج 1، ص 228؛ ج 2، ص 631، و ص633، ح 23؛ الإعتقادات، ص 62، باب 23؛ مناقب آل ابی‌طالب، ج 2،‌ ص50؛ بحار الأنوار، ج 19، ص 29.

[4]. المصنف، ج 5، ص450، رقم 9765، و ج 7، ص 197.

[5]. الطبقات الکبری، ج 2، ص 338؛ کنز العمّال، ج 2، ص 588 رقم 4792.

[6]. الفهرست، ص 145.

[7]. حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، ج 1، ص 67.

[8].الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3 (القسم الثالث)، ص 974، ذیل رقم1633.

[9]. مفاتیح الأسرار و مصابیح الأنوار، ج 1، ص13.

[10]. الشواهد التنزیل، ج 1، ص36-37.

[11]. تاریخ مدینة دمشق، ج 32، ص 397: ترجمه علی7، پایان جزء353 اصلی.

[12]. المناقب، ص 94، ح 93.

[13]. التسهیل لعلوم التنزیل، ج 1، ص 4(مجموعه 1- 4).

[14]. سیرأعلام النبلاء، ج 14، ص 22.

[15]. المصاحف، ص16.

[16]. تفسیر قرطبی، ج 1، ص 59.

۱. الإتقان فی علوم القرآن، ج 1، ص 117.

[18]. مناهل العرفان فی علوم القرآن، ج 1،‌ ص 229.

[19]. الموسوعة القرآنیة، ج 1، ص 351.

[20]. اصول مذهب الشیعة، ج 1، ‌ص 319.

[21]. همان،‌ ص 289و 319.

[22]. تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، ج 25، ص334 به بعد، رقم 5280.

[23]. ر.ک: المصنف عبدالرزاق، الطبقات ابن سعد، شواهد التنزیل حسکانی، کتاب المصاحف ابن‌ابی داود سجستانی، تاریخ مدینة دمشق ابن‌عساکر.

[24]. تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، ج 11، ص71-72، رقم 3717.

[25]. ابن‌ندیم در الفهرست، ابو نعیم اصفهانی در حلیة الأولیاء، ذهبی در سیرأعلام النبلاء، حسکانی در الشواهد التنزیل، خوارزمی‌در المناقب.

[26]. تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، ج 20، ص 264، رقم 4009.

[27]. عبدالرزاق در المصنف، حسکانی در الشواهد التنزیل، ابن‌عبدالبرّ در الإستیعاب.

[28]. مقصود، خود ابن ابی داود است، زیرا کنیه او ابی بکر است.

[29]. المصاحف، ص 16.

[30]. همان.

[31]. حلیة الأولیاء، ج 1، ص 67، ترجمه علی7.

[32]. فتح الباری، ج 9، ص 15، کتاب فضائل القرآن، باب جمع القرآن، ذیل رقم 4988 ؛ الإتقان فی علوم القرآن، ج 1‌، ص 117.

[33]. روح المعانی، ج 1،‌ ص 22، الفائدة السادسة.

[34]. راوی از او، ابن‌فضیل و مرویّ عنه، محمد بن سیرین.

[35]. تهذیب الکمال، ج 2، ص274، رقم 517.

[36]. تهذیب التهذیب، ج 1، ص 354، رقم 645.

[37]. المصنف، ج 7، ص 197، تحت عنوان: اول من جمع القرآن.

[38]. الطبقات الکبری، ج 2، ص 338، ترجمه علی بن ابی طالب7.

[39]. الإستیعاب، ج 3 (القسم الثالث)، ص974.

[40]. الإتقان فی علوم القرآن، ج 1، ص 117.

[41]. روح المعانی، ج 1، ص 22.

[42]. همان.

[43]. فتح الباری، ج 9، ص 13، کتاب فضل القرآن.

[44]. المصاحف، ص 16؛ ر.ک: تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 398 .

[45]. الإتقان فی علوم القرآن، ج 1، ص 117.

[46]. سلامة القرآن من التحریف، ص 420.

[47]. همان.

[48]. همان، ص 421.

[49] . المصنف، ج 7، ص 197.

[50]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 22؛ مفاتیح الأسرار و مصابیح الأنوار، ج 1، ص 13.

[51]. المصاحف، ص 13.

[52]. فتح الباری، ج 9، ص 15.

[53]. حلیة الأولیاء، ج 1، ص 67.

[54]. تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 399.

بازدید : 1309
يکشنبه 3 خرداد 1399 زمان : 7:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پایگاه تخصصی نقد وهابیت

پیشینه تحقیق

موضوع ولایت و امامت، خصوصا بررسی محتوا و شبهات وارده بر تحلیل شیعی از آیه 55 سوره مائده موسوم به «آیه ولایت» سابقه‌‌‌ای طولانی داشته و در کنار شبهات عامه، شاهد روشنگری دانشمندان شیعی و سایر ارادتمندان خاندان عصمت: نسبت به این موضوع هستیم.

مفسران به تحلیل دقیق آیه در تفاسیر خود پرداخته اند. مورخان نیز ابعاد تاریخی و متکلمان ابعاد اعتقادی آیه را تجزیه و تحلیل کرده اند، به گونه‌‌‌ای که کمتر کتابی در موضوع امامت یافت می‌شود که بدان نپرداخته باشد.

به عنوان نمونه، آیت الله سیدعلی میلانی در جلد دوم محاضرات فی الاعتقادات (که در سال 1385شمسی در انتشارات الحقائق قم به چاپ رسید) به صورت مبسوط از آیه ولایت بحث کرده و به شبهات وارده پاسخ گفتند.

همچنین آیت الله سیدمحمد حسینی قزوینی در جلد اول کتاب نقد اصول مذهب شیعه، تألیف ناصر قفاری (که در سال 1434 قمری در مؤسسه ولی عصر(ع) قم منتشر شد) به شبهات وارده وهابیون درباره استدلال شیعه به آیه ولایت پاسخ مفصل دادند.

مقدمه

آیه شریفه: )إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ‏([1] در بین شیعیان به آیه ولایت معروف بوده و عموماً با استدلال به این آیه، بر حقانیت امامت بلافصل امیرالمؤمنین(ع) استناد می‌کنند، چرا که بر اساس روایات وارده، این آیه به دنبال بخشش امیرالمؤمنین(ع) در رکوع نازل شده و ضمن تمجید از این حرکت ایثارگرانه، ولایت و امامت بعد از پیامبر(ص) در وجود آن حضرت تثبیت شد.

بر اساس برخی روایات، جناب ابوذر2در جمعی گفته است: آگاه باشید که من در روزى از روزها نماز ظهر را با پیامبر خدا9 خواندم، سائلى در مسجد سؤال کرد و کسى به او چیزى نداد، سائل دست خود را به سوى آسمان دراز کرد و گفت: خدایا گواه باش که در مسجد پیامبر خدا9 سؤال کردم و کسى چیزى به من نداد. در این هنگام على(ع) در حال رکوع بود و به انگشت کوچک دست راست خود که انگشترى در آن بود، اشاره کرد، پس سائل جلو آمد و انگشتر را از انگشت ایشان در آورد و این کار مقابل چشمان پیامبر(ص) بود و چون پیامبر(ص) از نماز فارغ شد، سر خود را به سوى آسمان بلند کرد و گفت: خدایا برادرم موسى از تو تقاضایى کرد و گفت: پروردگارا سینه مرا گشاد کن و کار مرا آسان ساز و از زبان من لکنت را باز کن تا سخن مرا دریابند و براى من وزیرى از خاندان خودم قرار بده.‌هارون، برادرم را و به وسیله او پشت مرا محکم کن و او را در کار من شریک ساز، پس تو به او قرآن ناطق نازل کردى (و گفتى) به زودى پشت تو را به وسیله برادرت محکم خواهیم کرد. خدایا من محمد پیامبر تو و برگزیده تو هستم، خدایا سینه مرا گشاد کن و کار مرا آسان نما و براى من از خاندانم وزیرى قرار بده. على(ع) برادرم را، به وسیله او پشت مرا محکم کن.

سپس ابوذر مى‏گوید: به خدا سوگند هنوز سخن پیامبر(ص) تمام نشده بود که جبرئیل از جانب خدا بر او نازل شد و گفت: یا محمد9 آنچه خداوند راجع به برادرت بر تو بخشید، گوارایت باد. گفت: آن چیست اى جبرئیل؟ گفت: خداوند امت تو را تا روز قیامت به دوست داشتن او امر کرده و قرآن بر تو نازل کرده: )إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ‏(: «تنها ولى و صاحب اختیار شما خدا، پیامبر او و کسانى هستند که ایمان آورده‏اند؛ همان کسانى که نماز را برپا مى‏دارند و در حال رکوع زکات مى‏دهند».[2]

البته این داستان، روایات فراوانی دارد که ما صرفاً به یک روایت اکتفا نمودیم. تمام دانشمندان شیعه به تبعیت از اهل بیت: شأن نزول آیه را همین دانسته و آن را دلیل محکمی‌بر امامت امام علی(ع) می‌دانند.

شیخ طوسی; می‌گوید: «و أما النص على إمامته من القرآن، فأقوى ما یدل علیها قوله تعالى: إنما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون». قوی ترین دلیل قرآنی بر امامت امیرالمؤمنین7 این آیه شریفه است.[3]

علامه حلی; در منهاج الکرامه در اثبات امامت امام علی(ع) ابتدا به همین آیه استدلال کرده و چنین گفته است: اولین برهان بر امامت علی(ع) فرمایش خداوند است که اولیای شما تنها خداوند و رسول و کسانی هستند که ایمان آورده اند. کسانی که نماز را اقامه می‌کنند و زکات می‌دهند درحالی که در رکوع هستند. پس اجماع کرده اند که این آیه درباره علی(ع) نازل شده است. ثعلبی به اسناد خود از ابو ذر2 نقل می‌کند که از رسول خدا(ص) به دو گوش خود شنیدم و الاّ کر باد و به دو چشم خود دیدم و الا کور باد که فرمود: علی(ع) پیشوای خوبان و قاتل کافران است. هر کس او را نصرت دهد نُصرت خواهد دید و هر که با او مخالفت کند پشیمان خواهد شد و ما با پیامبر(ص) در حال نماز بودیم که... در ادامه همان داستانی را می‌آورد که در سطور پیشین ذکر شد.[4]

ابن تیمیه به تبعیت از برخی مخالفان امام علی(ع) در آثار خود از جمله در «منهاج السنه» با طرح شبهاتی، شأن نزول معروف و دلالت آیه ولایت بر امامت را به شدت انکار نموده و ایراداتی بر آن وارد کرده است.

با توجه به اهمیت این آیه در منظومه اعتقادی شیعه در باب امامت و نیز ضرورت زدودن شبهات در حوزه اعتقادات، این مقاله با بررسی مهم ترین شبهات ابن تیمیه در کتاب مزبور، به ارائه پاسخ‌های مستدل پرداخته و نادرستی ایرادات وی را اثبات می‌نماید.

شبهه اول: تردید در صحت اسناد

ابن تیمیه در اولین شبهه، ضمن توهین‌های متعدد به شیعیان، حدیث مربوط را دروغ پنداشته و می‌گوید: «وقد وضع بعض الکذابین حدیثا مفترى أن هذه الآیة نزلت فی علیّ لمّا تصدّق بخاتمه فی الصّلاة وهذا کذب بإجماع أهل العلم بالنقل».[5] برخی از دروغ گویان با وضع حدیث دروغ گفته اند که این آیه به دنبال صدقه دادن انگشتر در نماز، توسط علی(ع) نازل شد و البته این به اجماع عالمان دروغ است.

وی در جایی دیگر در مقام جواب به علامه حلی; با عصبانیتی دور از انتظار می‌گوید: آنچه که او (علامه حلی) گفته اصلا قابل گمان بردن نیست. بلکه هر چه گفته دروغ و باطل است و از جنس سفسطه می‌باشد نه برهان؛ چرا که برهان یعنی آنچه که مفید یقین باشد و آنکه صادق است باید بر صدق خویش برهان بیاورد و آنچه واضح الصدق است معلوم می‌باشد. هر حجتی که این مرد ذکر کند دروغ است. امکان ندارد که دلیلی بیاورد که مقدمات آن همگی راست باشد، چون مقدمات صادق بر شیء باطل اقامه نمی‌شود و ما بعداً دروغ او را یک به یک روشن خواهیم کرد. پس این کلمات را برهان نامیدن از دروغ‌های بزرگ است. علاوه بر اینکه مؤلف در تفسیر قرآن به دروغ به قول برخی تمسک کرده است و اگر راست هم باشد مخالف بیشتر مردم است. پس ما انشاءالله براهینی اقامه می‌کنیم تا کذب براهین او واضح شود. کذب به این روشنی بر کسی مخفی نمی‌ماند مگر آنکه خداوند قلب او را میرانده باشد.[6]

ابن تیمیه می‌افزاید: صرف نسبت دادن حدیث به ابونعیم (اصفهانی) کفایت نمی‌کند. ما از او دلیل بر صحت نقل را مطالبه می‌کنیم... .

وی در ادامه می‌گوید: گفتار حلّی; که می‌گوید: «اجماع کرده اند که این آیه درباره علی(ع) نازل شده است» از بزرگترین ادعاهای دروغین است، بلکه اهل علم اجماع کرده اند که درخصوص علی(ع) نازل نشده است و اصلاً علی(ع) در نماز انگشتر خویش را صدقه نداده است. عالمان حدیث، اجماع کرده اند که این حدیث، ساختگی و دروغ است.[7]

ابن تیمیه با این تصور که مستند علامه و شیعیان، صرفا تفسیر ثعلبی است، می‌افزاید: آنچه که از ثعلبی نقل کرده دروغ است. چون اهل علم اتفاق دارند که ثعلبی احادیث ساختگی را نقل می‌کند. اهل علم برجسته، مثل ابن جریر طبری، ابن ابی حاتم، احمدحنبل، اسحاق بن راهویه، بغوی و ابن منذر و... این احادیث ساختگی را نقل نکردند.[8]

ایشان در ادامه به سخن علامه پرداخته و می‌گوید: ما ایشان را از اثبات اجماع معاف کرده و از او می‌خواهیم که یک سند صحیح ارائه دهد.[9]

صحت اسناد روایت

در پاسخ از ابن تیمیه که علامه را به دروغ متهم ساخته، باید گفت: نه تنها تمامی‌راویان و علمای شیعه چنین چیزی را نقل کردند، بلکه بسیاری از بزرگان عامه با صراحت بر این شأن نزول و کذب اتهام ابن تیمیه مهر تأیید زده اند. ضمن آنکه برخی از علمای برجسته اهل سنت براین شأن نزول، ادعای اجماع کرده اند. در اینجا به برخی از آن نمونه‌ها اشاره خواهیم کرد:

تعداد زیادی از دانشمندان صاحب نام (که جمعی از آنها سابق بر ابن تیمیه هستند) به روایات مربوط اعتماد کرده و آنها را در آثارشان آورده اند. مانند: حافظ عبدالرّزاق صنعانى،‏ استاد بخاری؛ صاحب کتاب المصنف؛[10] حافظ عبد بن حمید(م 249) نویسنده کتاب‏ المسند؛ حافظ رزین بن معاویة عبدرى اندلسى‏؛ حافظ نَسایى‏ در کتاب صحیح نسایی؛ حافظ ابوجعفر محمّد بن جریر طبرى‏؛ حافظ ابن ابى حاتِم رازى (که ابن تیمیه تفسیرشان را از هر روایت جعلی و ساختگی خالی دانسته است)؛ [11] ثعالبی در تفسیر جواهرالحسان؛ ابن عساکر دمشقی؛ ابن مردویه اصفهانی؛ ابوالقاسم طبرانى‏؛ خطیب بغدادى‏؛ ابوبکر هیثمى‏؛ ابو الفرج ابن جوزى حنبلى‏؛ حافظ محب طبرى‏ و شیخ على متّقى هندى‏ صاحب کتاب‏ کنزالعمّال‏ که همگی با نگاه مثبت، روایات مربوط را نقل کرده اند.[12]

علامه امینی; هم روایات شأن نزول آیه مزبور را از 66 کتاب معتبر اهل سنت، مانند تفسیرطبری، اسباب النزول واحدی، تفاسیر فخررازی، خازن، نسفی، واقدی، نسایی، اسکافی، صنعانی، ابن ابی حاتم رازی، طبرانی، ابن مردویه، رمّانی، ماوردی، خطیب بغدادی، ابن مغازلی، نیشابوری، گنجی شافعی، ابن طلحه شافعی، ابن کثیر در البدایه و... نقل کرده است. [13]

علاوه بر این، بسیاری از عالمان معاصر یا متأخر از ابن تیمیه، شأن نزول مزبور را نقل و بدان اعتماد کرده اند.

قاضی ایجی (م ۷۵۶) متکلم صاحب نام اهل سنت در کتاب مهم المواقف فی علم الکلام می‌گوید: «امامان تفسیر، اتّفاق نظر دارند که این آیه در ماجراى بخشیدن انگشتر امیرمؤمنان على‏7 در حال رکوع نماز، نازل‏ شده است»‏.[14]

میر سید شریف جرجانی (م 816 ق) در شرح مواقف می‌گوید: امامان تفسیر، اجماع دارند بر اینکه مراد از «الذین یقیمون... راکعون» علی(ع) است. چرا که او در رکوع نماز بود که سائلی از او درخواست کرد و او هم انگشترش را بخشید. ازاین رو آیه نازل شد.[15]

تفتازانی از دیگر بزرگان عامه نیز آورده است: «به اتفاق مفسران، آیه درباره علی بن أبی طالب7نازل شده است. زمانی که در رکوع نماز، انگشترش را به سائل بخشید...».[16]

ابن کثیر دمشقی سلفی، بعد از نقل یکی از روایات مربوط، به نقل از ابن عباس می‌گوید: «وهذا إسناد لایقدح به» [17] این سندی است که خدشه‌‌‌ای در آن راه ندارد.

قرطبی، مفسر قرن هفتم، ضمن نقل روایت ابن عباس، مجاهد و سدی، مبنی بر نزول آیه درباره امام علی(ع) در همان داستان معروف، از کیا طبری[18] نقل می‌کند که به این ترتیب، آیه می‌فهماند عمل قلیل، مبطل نماز نبوده و صدقه مستحب نیز زکات نامیده می‌شود. آنگاه خود نتیجه می‌گیرد که مراد از زکات در آیه، همان تصدق انگشتر می‌باشد. ایشان در ادامه از ابن خویزمنداد، نقل می‌کند که گوید: آیه دلالت بر جواز عمل اندک در نماز دارد. چون آیه در مقام مدح بوده و مدح حداقل بر اباحه دلالت دارد.[19]

آلوسی مفسر متأخر اهل سنت گوید: غالب اخباریون برآنند که آیه، درباره علی(ع) نازل شده است.[20] وی در جای دیگر می‌گوید: آیه به نظر غالب محدثین، درباره علی(ع) نازل شده است.[21]

هرچند که همین تصریحات برای اثبات مطلب کفایت می‌کند؛ اما درعین حال به برخی از روایاتی که در این زمینه در آثار اهل سنت نقل شده نیز اشاره می‌کنیم:

بغوی (م 510ق) _که تفسیرش مورد تأیید ابن تیمیه بوده و درباره اش گفته: اما تفاسیر سه گانه‌‌‌ای که از آن‌ها سؤال شده، سالم ترین آن‌ها از بدعت و احادیث ضعیف، تفسیر بغوی است [22] از سدی نقل می‌کند که این آیه درباره علی بن أبی طالب(ع) درحالی که در رکوع، انگشترش را صدقه داد، نازل شد.[23]

جصاص می‌نویسد: «روی عن مجاهد والسدی وأبی جعفر وعتبة بن أبی حکیم أنها نزلت فی علی بن أبی طالب حین تصدق بخاتمه وهو راکع».[24] از مجاهد، سدیّ، ابوجعفر و عتبه روایت شده است که این آیه درباره علی(ع) وقتی که انگشترش را به هنگام رکوع صدقه داد، نازل شد.

سیوطی ده روایت با اسناد گوناگون دراین باره آورده است.[25]

همچنین شجری جرجانی بیش از ده سند برای این حدیث ارائه می‌دهد.[26]

با آنکه کثرت روایات مربوط ما را از بررسی اسناد آنها بی نیاز می‌سازد، با این حال جهت اطمینان بیشتر به بررسی سند تنها یکی از آن روایات می‌پردازیم تا صحت آن را مستند سازیم.

ابن ابی حاتم [27] در تفسیرش از ابوسعید اشج، از فضل بن دکین ابونعیم احول، از موسى بن قیس حضرمی، از سلمه بن کهیل روایت کرده است: «تصدّق علیّ بخاتمه وهو راکع فنزلت: إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ... .» حضرت علی(ع) انگشتری خود را در حال رکوع نماز صدقه داد و آنگاه بود که آیه: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ الله...» نازل شد.[28]

راویان روایت عبارتند از:

۱. عبدالله بن سعید بن حصین کندی، مشهور به ابوسعید اشجّ: این شخص از رجال صحاح سته است که ذهبی از زبان ابوحاتم و شطوی او را توثیق نموده است.[29] ابن حجر هم او را توثیق کرده است.[30]
۲. فضل بن دکین (م 219): این شخص نیز از رجال صحاح سته است که ابن ابی حاتم درباره اش گفته: از پدرم سؤال کردم. گفت: او شخص موثقی است.[31] ذهبی درباره او گفته: فضل بن دکین، حافظ و ابونعیم می‌باشد... . بخاری و ابوزرعه و گروه‌های دیگری از او روایت نقل کرده اند.[32] ابن حجر درباره او گفته است: او شخصی موثق با روایاتی محکم می‌باشد، او از شیوخ بزرگ بخاری است. [33]
۳. موسى بن قیس حضرمی: رازی از یحیى بن معین نقل می‌کند که او را توثیق کرد. بعد می‌گوید: از پدرم درباره او سؤال کردم، او گفت: اشکالی بر او وارد نیست.[34] ذهبی گفته است: او شخصی موثق، ولی شیعه است.[35] ابن حجر گفته است: موسى بن قیس حضرمی، ابومحمد فراء کوفی که به عُصفورالجنّه (گنجشک بهشت) لقب گرفته، انسانی راستگوست که به تشیّع متهم است.[36]
۴. ابویحیى سلمه بن کهیل کوفی که ذهبی درباره او گفته است: او از علمای کوفه و شخصی موثق بوده است... .[37] ابن حجر هم او را توثیق نمود.[38]

نتیجه اینکه، بررسی سندی روایت هم بیانگر صحت روایت بوده و تردیدی در آن راه ندارد. حتی اگر فرض را بر این بگیریم که سند همه این روایات ضعیف باشند، باز هم بر مبنای ابن تیمیه و دیگران، نزول آیه درباره امیرمؤمنان(ع) قطعی است. چرا که وی درباره روایتی دیگر که با چندین سند نقل شده می‌گوید: «تعدد الطرق وکثرتها یقوى بعضها بعضا حتى قد یحصل العلم بها ولو کان الناقلون فجارا فساقا...»[39] زیادى و تعدد راه‌هاى نقل حدیث، برخى، برخى دیگر را تقویت مى کند که خود زمینه علم به آن را فراهم مى کند، اگر چه راویان آن فاسق و فاجر باشند. حال چگونه خواهد بود حالِ حدیثى که تمام راویان آن، افراد عادلى باشند که خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان نیست.

براساس این مبنا، چنانکه خبر واحد و روایتی در فقه یا اعتقادات دارای ضعف باشد، ولی صحابه و تابعان متعددی بر آن اعتماد کرده و به نقل آن و یا عمل به مضمون آن بپردازند و عمل و نقل آنها از طرق گوناگون به دست ما برسد، همین کثرت طرق، زمینه اعتماد و علم به صحت روایت را فراهم می‌کند که در اصطلاح از آن به «انجبار ضعف سند به عمل اصحاب» هم تعبیر می‌شود. مثلا مناوی بعد از نقل یک روایت، می‌گوید: «وفیه محمد بن محیصن کذاب لکن تعدد الطرق دل على أن للحدیث أصلا».[40] در طریق روایت، محمد بن محیصن کذاب وجود دارد، ولی تعدد و کثرت طرق، نشان می‌دهد روایت ریشه دار و صحیح است.

در نتیجه نزول این آیه درباره امیرمؤمنان(ع) قطعی است و آن گونه که ابن تیمیه ادعا کرد، احادیث مربوط، نه تنها از سوی افراد دروغ پرداز وضع نشده، بلکه از اعتبار بالایی برخوردار است، به طوری که غالب بزرگان عامه را مجاب ساخته است. علاوه براین، ابن تیمیه گفته بود:«و هذا کذب بإجماع أهل العلم بالنقل» و بدین طریق ادعای اجماع بر توهم خود مبنی بر ساختگی بودن شأن نزول کرده بود، درحالی که نه تنها چنین چیزی ثابت نشد، بلکه موضع اکثر دانشمندان، در مقابل اندیشه ابن تیمیه و در موافقت با شأن نزول، قابل اثبات بود. پس انکار ابن تیمیه و همفکران او تأثیری در نقض آیه ولایت ندارد.

شبهه دوم: ضمیر جمع و اراده مفرد

شبهه دیگری که ابن تیمیه درباره شأن نزول آیه ولایت مطرح کرده همان است که برخی از عامه مطرح کردند. «منها أن قوله الذین صیغة جمع و على(ع) واحد»[41] لفظ «الذین» جمع بوده و «علی(ع)» مفرد است.

پاسخ شبهه دوم

در پاسخ به این شبهه نیز باید گفت: در محاورات بشری مرسوم است که به دلایل گوناگون مانند تمجید و تنقیص مصادیق و یا اهداف دیگر، گاهی برای فرد از ضمیر جمع استفاده می‌شود. آیات الهی نیز از این روش خالی نیست و در قرآن کریم نمونه‌های زیادی در این ارتباط قابل ارائه می‌باشد. برای نمونه:

الف. )لَقَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاء...([42] که مفسران عامه گوینده این سخن را فنحاص بن عازورا دانستند.[43]

ب. )یسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ([44] کلمه «یَسْتَفْتُونَکَ» صیغه جمع است و دانشمندان زیادی معتقدند که سؤال کننده، جابر انصاری است.[45]

ج. )یَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْر([46] دانشمندان معتقدند درباره عمرو بن جموح، نازل شده است.[47]

بزرگان علم نیز در آثار خود به این موضوع پرداخته و آن را مستحسن شمردند. آلوسی دراین باره می‌نویسد: علمای لغت عربی برای این کار دو فایده ذکر نموده اند.

۱. تعظیم فاعل، برای اینکه این فعل مهم را انجام داده است. همان گونه که خداوند در حق ابراهیم(ع) فرمود: به درستی ابراهیم(ع) یک امت بود. به خاطر ترغیب مردم در انجام مثل این عمل.
۲. بزرگ جلوه دادن فعل، تا این عمل او الگو برای همه مؤمنین باشد... .[48]

زمخشرى نیز دراین باره می‌نویسد: این که در چنین مواردى لفظ جمع آورده مى شود به این جهت است که بقیّه مردم به انجام دادن این کار تشویق شوند و توجه مردم را به این نکته معطوف سازد که مؤمن باید تا این حد به احسان به فقرا و بیچارگان حریص باشد که حتى در حال نماز از کمک رسانى و احسان به مستمندان غافل نشود. این چیزى است که از تمامى مؤمنان، خواسته شده است. به همین جهت این آیه به صورت لفظ جمع آمده است.[49]

در نتیجه جمع بودن ضمیر و موصول، خللی به شأن نزول آیه درباره امیرالمؤمنین(ع) ندارد.

شبهه سوم: دارایی امام علی(ع)

یکی دیگر از ایرادات ابن تیمیه درباره توان مالی امام علی(ع) و واجب نبودن زکات بر آن حضرت می‌باشد. وی می‌گوید: علی(ع) کسی نبود که در زمان پیامبر(ص) زکات بر او واجب باشد. چرا که او فقیر بود و زکات نقره بر کسی واجب است که نصاب لازم مالی را داشته باشد و علی(ع) از چنین افرادی نبود.[50]

پاسخ شبهه سوم

بر آشنایان با فرهنگ قرآن روشن است که کلمه زکات ‑ به عنوان واژه‌‌‌ای که از سوی مسلمین بر واجب خاص مالی اطلاق می‌شود ‑ در صدقات و خیرات و مبرّات استحبابی هم استعمال فراوانی دارد. لذا جناب ثعالبی از مفسران شهیر عامه می‌گوید: «الزکاة هنا: لفظ عامّ للزکاة المفروضة، و التطوّع بالصدقة، و لکلّ أفعال البر». [51]

بیضاوی هم با فرض صحتِ روایات شأن نزول می‌گوید: بنابراین آیه دلیل می‌شود بر اینکه فعل قلیل، مبطل نماز نبوده و صدقه مستحب هم زکات نامیده می‌شود.[52]

جصاص نیز آورده: زکات در صدقه مستحبی استعمال شده است چون علی(ع) انگشتر خود را صدقه داد.[53]

علاوه براین، امام علی(ع) هر چند زندگی شخصی ساده و کاملا زاهدانه‌‌‌ای داشتند و هرگز به مادیات دلبستگی نداشتند ولی این به معنای فقر آن حضرت نیست. چرا که آن حضرت در تولید ثروت، سهم زیادی داشته و صدقات و موقوفات فراوانی داشتند.

شبهه چهارم: ممدوح نبودن تصدق در رکوع

یکی دیگر از اشکالات ابن تیمیه چنین است: خداوند جز بر کار واجب یا مستحب، کسی را نمی‌ستاید. درحالی که صدقه، عتق برده، هدیه، اجاره، ازدواج، طلاق و سایر عقود به اتفاق مسلمین در نماز نه واجب است نه مستحب، بلکه بسیاری از آنها نماز را باطل می‌کند، هر چند سخنی نگوید... اگر مستحب بود پیامبر(ص) این کار را انجام داده و اصحاب را بر آن تشویق می‌کرد و علی(ع) هم در موارد دیگر آن را انجام می‌داد.[54]

پاسخ شبهه چهارم

در جواب این شبهه باید گفت: بر اساس روایات معتبرِ شأن نزول که حتی برخی از علمای اهل سنت بر آن، ادعای اجماع کرده اند، بخشش امام در رکوع، مورد مدح خداوند قرار گرفت و اگر عمل مزبور قابلیت مدح نداشت، خداوند آن را ستایش نمی‌کرد. پس اشکال ابن تیمیه به خداوند است نه به شیعه.

علاوه بر این، ابن تیمیه تلاش می‌کند تا تصدق امام(ع) را در نماز به عنوان فعل کثیر موجب بطلان نماز معرفی کند، حال آنکه از سنت نبوی استفاده می‌شود که چنین افعالی موجب بطلان نماز نمی‌شود. چنانکه مسلم در صحیح خود از ابوقتاده انصاری چنین نقل می‌کند: «قال رأیت النبی9 یَؤُمُّ الناس وَأُمَامَةُ بِنْتُ أبی الْعَاصِ وهى ابْنَةُ زَیْنَبَ بِنْتِ النبی(ص)على عَاتِقِهِ فإذا رَکَعَ وَضَعَهَا و إذا رَفَعَ من السُّجُودِ أَعَادَهَا»[55] می‌دیدیم که نبی مکرم9 امام جماعت بود، امامه دختر ابی العاص (دختر زینب، نوه دختری ایشان) روی شانه حضرت بود، وقتی می‌خواست رکوع کند، او را بر زمین گذاشته و رکوع و سجده می‌کرد و وقتی از سجده بلند می‌شد، او را بر شانه اش قرار می‌داد. همچنین احمد در مسند از ابوهریره نقل می‌کند: ما با پیغمبر(ص) نماز عشا می‌خواندیم و وقتی که پیغمبر(ص) به سجده می‌رفت، حسنین: که کوچک بودند بر پشت پیغمبر(ص) سوار می‌شدند: «فإذا رَفَعَ رَأْسَهُ أَخَذَهُمَا بیده من خَلْفِهِ أَخْذاً رَفِیقاً وَیَضَعُهُمَا على الأَرْضِ فإذا عَادَ عَادَا حتى قَضَى صَلاَتَهُ».[56] پیغمبر(ص) هنگام برخاستن، با دستانش آنان را گرفته و آرام روی زمین می‌گذاشت و وقتی به سجده می‌آمد، آنان روی پیغمبر(ص) سوار می‌شدند. وقت برخاستن از سجده، به آرامی‌آنان را بر داشته و روی زمین می‌گذاشت تا نمازش تمام شود.

شبهه پنجم: حالیه بودن «واو» در آیه

یکی دیگر از اشکالاتی که ابن تیمیه مطرح کرده است به لفظ «واو» در«و هم راکعون» مربوط می‌شود. بنابر تفسیر معروف آیه که مستند به احادیث مربوط بود و گذشت، حرف واو در اینجا «حال» بوده و اشاره به صدقه دادن امام علی(ع)در حال رکوع دارد. یعنی ولیِّ شما بعد از خدا و رسول، مؤمنانی هستند که نماز را بر پا داشته و درحال رکوع، زکات می‌دهند. ابن تیمیه که به این امر توجه پیدا کرده و به خوبی می‌داند، حالیه بودن «واو» انحصار مصداق در شخص امیرالمؤمنین(ع) را به دنبال داشته و با عقیده آنان مبنی بر برداشت معنای نصرت و محبت ناسازگار می‌باشد، آن را انکار کرده و می‌گوید: اگر واو به معنی حال باشد، لازم می‌آید که صدقه دادن در رکوع از شرایط ولایت باشد، در نتیجه غیر از علی(ع) هیچ کس دیگر شایستگی ولایت نخواهد داشت.[57] بنابراین «واو» عطف بوده و واژه رکوع به معنی لغوی یعنی فروتنی و خضوع می‌باشد و مجموع آیه، به شرطیتِ فروتنی در کنار ایمان و اقامه نماز (آن هم در دوست و یاور نه ولیّ و حاکم) اشاره دارد.

پاسخ شبهه پنجم

در پاسخ باید گفت: اولاً این فرض، با شأن نزول پذیرفته شده در تضاد است. به عبارت دیگر، وقتی در روایات آمده: «... تصدق بخاتمه وهو راکع».[58] آیه درباره علی(ع) و درحالی که در رکوع، انگشترش را صدقه داد، نازل شد... بیانگر آن است که «واو» حالیه بوده و سخن ابن تیمیه، چیزی جز تکرار نفی شأن نزولِ مزبور نیست. ثانیا: هر چند رکوع به معنای خضوع نیز آمده است، ولی از قرائن پیداست که معنای اصلی رکوع، همان انحنا و خم شدن است که شکل خاصی از آن به عنوان رکن نماز قرار گرفت. ابن فارس می‏نویسد: «(رکع) الراء والکاف والعین أصل واحد یدل على انحناء فی الإنسان وغیره یقال رکع الرجل إذا انحنى و کل منحن راکع» [59] رکوع، یک اصل است و بر انحنا در انسان و غیرانسان دلالت دارد و زمانی می‌شود گفت کسی رکوع کرد که منحنی شده باشد و هر چیز منحنی، راکع نامیده می‌شود. همچنین در روایاتی که اهل سنت درباره آیه نقل نموده اند، رکوع به معنای عملی که از ارکان نماز محسوب می‌گردد، به کار رفته است. سیوطی آورده است: پیامبر(ص) از فقیرى که امام(ع) انگشترش را به او بخشید، پرسید: درچه حالى انگشتر را به تو داد؟ او گفت: «أعطانی وهو راکع» در حال رکوع آن را به من داد.[60] اگر رکوع به معنای خضوع باشد، این امر نیاز به سؤال نداشت؛ زیرا در نماز دو حال وجود ندارد، حالت خضوع و حالت غیر خضوع.

بیضاوی در تفسیرش به گونه‌‌‌ای این نظریه را نقل کرده و با تلقی به قبول گوید: گفته شد «و هم راکعون» حال بوده و متعلق به «یؤتون» می‌باشد. یعنی از شدت علاقه به احسان و سرعت در آن، در حال رکوعشان، زکات می‌دهند.[61]

ثعالبی هم می‌گوید: مصادیق را به فراوانی رکوع ستود. چرا که رکوع از اعظم ارکان نماز است. چنانکه در جای دیگر نمازگزاران را با عنوان «وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ»[62] به رکوع و سجود فراوان ستود.[63]

شبهه ششم: ابهام افکنی در معنای ولیّ

مهم ترین اشکال ابن تیمیه و هم مسلکانش به واژه «ولیّ» بر می‌گردد. چرا که به زعم آنان، این لفظ تأکید بر تقویت محبت و دوستی داشته و بر امامت دلالتی ندارد، لذا در راستای نفی دلالت بر ولایت و استنتاج معنای محبت از آن می‌گوید: نهایت چیزی که در آیه می‌باشد، اینکه موالات و محبت خدا و رسول9 بر مؤمنین است و مؤمنین هم علی(ع) را دوست دارند. تردیدی نیست که محبت علی(ع) بر همه مؤمنین واجب است، همانطوری که بر همه مؤمنین، دوستی سایر افراد مؤمن هم لازم است.[64] ابن تیمیه در بخش دیگر می‌نویسد: بین وَلایت به فتح واو و وِلایت به کسر واو تفاوت است. ولایتِ منظور در این نصوص، همان وَلایت به فتح واو است که مقابل عداوت است، نه وِلایت به کسر واو، اما شیعیان جاهل، ولیّ را به معنای امیر قرار می‌دهند و بین دو لفظ وِلایت و وَلایت فرق نمی‌گذارند. درحالی امیر و حاکم والی است نه ولیّ.[65]

ابن تیمیه تلاش می‌کند سیاق را بهانه قرار داده و ولایت را در این آیه مانند آیه 51 به معنای نصرت و محبت بداند. لذا می‌افزاید: آیه در سیاق نهی از دوستی کفار و دستور به دوستی مؤمنان است. چنانکه سیاق آیه بر آن دلالت دارد... منظور ولایت، امارت نیست، بلکه ولایتی است که ضد دشمنی است. [66] وی ادامه می‌دهد: روشن شد که ولایت در آیه، دلالت بر دوستی مقابل دشمنی دارد که برای همه مؤمنان ثابت است و این چیزی است که خلفای اربعه و سایر اهل بدر و بیعت رضوان در آن مشترکند. پس همگی اولیای همدیگر بوده و آیه دلالت بر این ندارد که یکی بر دیگری امیر باشد. اگر هم مراد إمارت بود، باید می‌فرمود: «انما یتولى علیکم الله و رسوله و الذین آمنوا» حال آنکه خداوند چنین نفرمود.[67]

پاسخ شبهه ششم

دانشمندان شیعه در طول تاریخ، پاسخ روشنی به این اشکال داده و به روشنی اثبات کردند که واژه مزبور هر چند به معانی دیگری نیز آمده ولی در مواردی چون: آیه ولایت، حدیث ولایت و حدیث غدیر به معنی امامت است و لاغیر.

نکته اول (انحصار در آیه): مربوط به لفظ «انّما» در آیه می‌باشد. شکی نیست که این لفظ برای افاده انحصار به کار می‌رود. ابن هشام آورده است: «این‏که زمخشری گفته است که أنما (به فتح همزه) مانند إنما (به کسر همزه) دلالت بر حصر مى‏کند، صحیح است. چنانکه هر دو در آیۀ شریفه «قل إنّما یوحی الی أنّما الهکم اله واحد»[68] جمع شده است. اولی برای حصر صفت بر موصوف (حصر حکمی)[69] و دومی‌بر عکس یعنی برای حصر موصوف بر صفت (حصر موضوعی)[70] مى‏باشد».[71]

رضی الدین استرآبادی مى‏گوید: «معنای حصر از «إنّما» (به کسر همزه) مشهور بین نحویین و اصولیین است. چنانکه مشهور، معتقدند جمله «إنما ضرب زید عمرا» بدین معناست که زید کسی جز عمر را نزده است».[72]

سیوطی و ابیاری در شمار الفاظ دالّ بر حصر در عبارتی کاملاً یکسان مى‏گویند: «جمهور دانشمندان برآنند که انّما به معنای منطوقی یا از روی مفهوم، دلالت بر حصر دارد».[73]

ابی اسحاق ابراهیم بن علی شیرازی (م 476 ق) از دانشمندان اصولی عامه مى‏گوید: «انما برای حصر است و معنی حصر این است که مطلب را در مورد اشاره خلاصه کرده و از غیر، نفی کنند. مثلاً مى‏گویی «انّما فِی الدّار زیدٌ» یعنی غیر از زید، کسی در خانه نیست و «انّما الله الهٌ واحدٌ» یعنی خدایی جز خدای واحد نیست».[74]

فخر رازی (م 606ق) هم مى‏گوید: «المسأله السادسه: لفظة إنما للحصر خلافاً لبعضهم» آنگاه سه دلیل بر این مطلب اقامه مى‏کند. وی اولین دلیل را قول نحویین دانسته و آن را به عنوان حجت معرفی مى‏کند. سپس به شعر اعشی و فرزدق استناد کرده و در دلیل سوم به تحلیل لفظ إنما پرداخته و نهایتاً به نظریۀ مخالفان پاسخ مى‏دهد.[75]

برخی مانند اندلسی و ثعالبی، در آیه شریفه مورد بحث، بر دلالت إِنَّما در حصر تصریح کردند.[76]

طبیعی است که انحصار «انّما» بیانگر انحصار ولایت مطرح شده در آیه نسبت به افراد خاص بوده و معناهایی چون دوستی و نصرت به دلیل گستردگی دوستان مؤمن، قابلیت انحصار در پیامبر(ص) و امام علی(ع) نخواهد داشت.

مخالفان هم به همین انحصار مصداق در آیه که از واژه «إنّما» و نیز از توصیف مصداق به «تصدّق در حال رکوع» برداشت شده، توجه پیدا کرده اند. به همین دلیل تلاش کردند تا حالیه بودن «واو» در«وهم راکعون» را زیر سؤال ببرند ولی نتوانستند از انحصار حاصل از لفظ «إنّما» پاسخی ارائه دهند. ضمن آنکه حالیه بودن حرف «واو» نیز پیش از این به اثبات رسید.

نکته دوم (واژه ولایت): به لفظ ولایت بر می‌گردد که در لغت به معنای کنار هم قرارگرفتن دو چیز آمده است.

راغب اصفهانی می‌گوید: «الولاء والتوالی أن یحصل شیئان فصاعداً حصولاً لیس بینهما ما لیس منهما، ویستعار ذلک للقرب من حیث المکان ومن حیث النسبة ومن حیث الدین ومن حیث الصداقة والنصرة والاعتقاد والولایة: النصرة. والولایة: تولى الأمر. وقیل: الولایة والولایة نحو الدلالة والدلالة. وحقیقته: تولى الامر» [77] دو چیز، هرگاه چسبیده و کنار هم قرار گیرند که شىء سوم، میان آن دو فاصله اى پدید نیاورد که پیوندشان را از هم بگسلاند، «ولى» معنا و مفهوم پیداکرده و این معنا در جای دیگر که قرب مکانی و نسبت و راستی و همکاری و عقیده داشته باشد به صورت استعاره به کار می‌رود. وَلایت (به فتح واو) به معنای نصرت و وِلایت (به کسر واو) به معنای سرپرستی به کار می‌رود ... حقیقت معنای ولایت، همان سرپرستی است .

ابن اثیر می‌گوید: «الولایة تشعر بالتدبیر و القدره و الفعل» ولایت اشعار و اشاره به تدبیر و قدرت و اثرگزاری دارد.[78] بر خلاف نظر ابن تیمیه که اصرار دارد وانمود نماید که فقط لفظ «والی» به معنی سرپرستی است، نه لفظ «ولی»، اما شواهد نشان می‌دهد، لفظ «ولی» در غالب موارد که به صورت مطلق و بدون قید استفاده می‌شود به معنی صاحب اختیار و سرپرست می‌باشد مثل: «ولی دم» به معنای صاحب اختیار خون ریخته شده که حق درخواست قصاص دارد. یا «ولی نکاح» به معنای کسی که اختیار ازدواج و عقد یک زن به دست اوست. چنانکه پیامبر(ص) فرمودند: «أیما إمرأة نکحت بغیر إذن ولیها فنکاحها باطل».[79] یعنی هر زنی که بدون اجازه ولیش ازدواج کند، عقدش باطل است.

خلیفه اول بعد از آنکه در سقیفه انتخاب شد برای مردم خطبه خواند و در آنجا گفت: «أما بعد أیها الناس فقد وُلِّیتُکم ولستُ بخیرکم».[80]‌‌‌ای مردم: حاکم بر شما شدم در حالی که بهترینِ شما نیستم.

همچنین زمانی که احساس کرد، عمرش رو به پایان است، عمر را به جانشینی در حکومت منصوب کرده و گفت: «أللهم ولیته بغیر امر نبیک ولم أرد بذلک إلا صلاحهم ... فولیت علیهم خیرهم لهم؛ ... و کتب بهذا العهد إلى الشام إلى المسلمین إلى أمراء الأجناد أن قد ولیت علیکم خیرکم».[81] خدایا من عمر بن خطاب را بدون این که پیامبرت، دستور داده باشد ولیّ مردم نمودم و تنها قصدم از این کار، صلاح مردم و ترس از ایجاد فتنه بود، عملی انجام دادم که تو از آن آگاه تری و زمان مرگ من فرا رسیده لذا به مصلحت مردم اقدام کرده و بر آنان بهترین و قوی ترین و حریص ترینشان به هدایت را ولی قرار دادم... بعد از آن به مردم شام و فرماندهان نظامی‌نوشت: من بهترین افرادتان را بر شما ولایت دادم... . همچنان که در این متن مشاهده می‌شود، نه تنها خلیفه اول برای انتصاب عمر از واژه «ولیّ» استفاده کرده است؛ بلکه صحابه نیز در اعتراضی که به ابوبکر داشتند از دو واژه «وَلِیّ» و «خَلَّفَ» در کنارهم استفاده کرده اند: ابن أبی شیبه می‌نویسد معترضین به ابوبکر گفتند: «تستخلف علینا فظاً غلیظا و لو قد ولّینا کان أفظ وأغلظ، فما تقول لربک إذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر».[82] کسی را بر ما مسلط می‌کنی که خشن و بد اخلاق است، اگر او حکومت را به دست گیرد، سخت گیرتر و خشن تر خواهد شد. جواب خدا را چه خواهی داد، هنگامی‌که او را ملاقات کنی و از تو سؤال شود که چرا شخص بد اخلاق و خشنی مثل عمر را بر ما ولایت داده و مسلط نمودی؟!

ابن تیمیه نقل می‌کند طلحه که مانند عده دیگر به این امر معترض بود، گفت: «ماذا تقول لربک إذا ولّیت علینا فظا غلیظا ...».[83]جواب خدا را چه خواهی داد که شخصی بداخلاق و خشن را بر ما ولایت دادی؟!

عسقلانی نیز می‌گوید: خلیفه دوم به دنبال تأسیس شورای خلافت، در مقام نصیحت به امام علی(ع) گفت: «فان ولّیت هذا الأمر فاتق الله فیه...»[84] اگر متولی این امر گشتی، تقوا را پیشه خود ساز.

همچنین خلیفه دوم در بستر بیماری و در وصیت خود می‌گوید: «لو أدرکت سالم مولی أبی حذیفة لولّیته»[85] اگر سالم، مولای أبوحذیفه بود، او را ولی شما قرار می‌دادم.

مسلم بن حجاج نیشابوری به نقل از خلیفه دوم می‌نویسد: «فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ الله صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم قَالَ أَبُوبَکْرٍ: أَنَا وَلِىُّ رَسول صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم.... مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ.... ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم وَوَلِىُّ أَبِى بَکْرٍ...».[86] پس از وفات رسول خدا(ص) ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا(ص) هستم،... ابوبکر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چیزی به ارث نمی‌گذاریم، آن چه می‌ماند صدقه است... پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر(ص) و ابوبکر شدم...

در همه این موارد، «ولی» را به هر معنایی که اهل سنت به کار می‌برند ما هم «ولی» در آیه ولایت، حدیث ولایت و حدیث غدیر را به همان معنا به کار می‌بریم که صد البته معنای جز اولویت، سرپرستی و حاکمیت نخواهد بود. اینکه در آیه ولایت، ولایت در خداوند، پیامبر(ص) و امام علی(ع) با یک لفظ آمده و از آنجایی که ولایت در خداوند، مانند آیه: )اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ...([87] قطعا به معنای حاکمیت و سرپرستی است، در نتیجه درباره پیامبر(ص)و امام علی(ع) هم به همان معنا خواهد بود.

نکته سوم (سیاق آیه): ابن تیمیه مدعی است، ولایت در این آیه و آیات قبل، مانند آیه 51 )یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِیاءَ ...( سیاق واحد داشته و به معنای نصرت و محبت می‌باشد.[88]

در پاسخ باید گفت: اولاً به نظر می‌رسد در آیاتی مانند آیه 51 نیز مراد همان نهی از پذیرش ولایت و سلطه و سرپرستی یهود و نصاری است، نه صرفاً نهی از محبت و نصرت آنان. ثانیاً زمانی استناد به سیاق صحیح است که لااقل آیات همزمان نازل شده باشند. درحالی که با مراجعه به تفاسیر گوناگون، تقریبا تردیدی باقی نمی‌ماند که آیه ولایت و آیات پیش از آن در شرائط مختلف و متفاوت نازل شده و ارتباطی با هم ندارند تا از سیاق واحدی برخوردار باشند.

نتیجه

از مجموعه تحقیق حاضر، می‌توان به نتایج زیر دست یافت:

ادعای شیعه مبنی بر نزول آیه ولایت، درباره امیرالمؤمنین(ع) ادعایی منطبق با واقعیت است. روایات فراوان موجود در منابع اهل سنت و اظهارات دانشمندان متعددی از آنها این ادعا را تأیید می‌کند، لذا ابراز تردید از سوی ابن تیمیه در این باره نادرست می‌باشد.

شبهات وارده از سوی ابن تیمیه و هم مسلکانش، مبتنی بر پیش فرض عدم دلالت آیه بر مدعای شیعیان بوده و ایراداتی چون جمع بودن موصول و صیغه‌ها در آیه و حالیه نبودن حرف واو در «و هم راکعون» و عدم استعمال واژه «ولیّ» در امامت و رهبری و ... همه و همه ناشی از روحیه بهانه جویی بوده و همگی آنها قابل پاسخ مستدل خواهد بود. چرا که جمع آمدن افعال، برای شخص واحد، در قرآن و روایات و تاریخ مسبوق به سابقه است. حالیه بودن «واو» نیز مورد تأیید مفسران و ... قرار گرفته و با توجه به انحصار حاصل از آن و واژه «انّما» ولایت در آیه شریفه، معنایی جز امامت و امارت و سرپرستی و اولویت تصرف، نخواهد داشت.

منا.بع

۱. قرآن کریم.
۲. ابن عطیه اندلسى، عبدالحق بن غالب‏، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، تحقیق: عبدالسلام عبدالشافى محمد، بیروت، چاپ اول، دارالکتب العلمیه،1422ق.
۳. ابن ابی شیبه کوفی، حافظ عبدالله بن محمد، المصنف، بیروت، چاپ اول، دارالفکر، 1409ق.
۴. ابن اثیر، أبوالسعادات المبارک بن محمد الجزری، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، تحقیق: طاهر أحمدالزاوى، محمود محمد الطناحی، بیروت، المکتبة العلمیة، 1399ق.
۵. ابن تیمیه حرانی، احمد بن عبدالحلیم، الفتاوى الکبرى، تحقیق: حسنین محمد مخلوف، بیروت، دار المعرفة، بی تا.
۶. ابن تیمیه حرانی، احمد بن عبدالحلیم، کتب ورسائل وفتاوى شیخ الإسلام ابن تیمیه، تحقیق: رحمن عاصمی‌نجدی، چاپ دوم، بی جا، چاپ دوم، مکتبة ابن تیمیة، بی تا.
۷. ابن تیمیة حرانی، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة النبویة، تحقیق: محمد رشاد سالم، مصر، مؤسسة قرطبة، 1406ق.
۸. ابن حبان، محمد بن احمد، صحیح ابن حبان، تحقیق: شعیب ارنؤوط، بیروت، چاپ دوم، مؤسسه الرساله، 1414ق.
۹. ابن حجر عسقلانی شافعی، أبوالفضل أحمد بن علی، تقریب التهذیب، تحقیق: محمد عوامة سوریه، دار الرشید، ۱۴۰۶ق.
۱۰. ابن حجر عسقلانی شافعی، أبوالفضل أحمد بن علی، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، تحقیق: محب الدین الخطیب، بیروت، دار المعرفة، 1379ق.
۱۱. ابن حنبل، أحمد أبوعبدالله شیبانی، مسند الإمام أحمد بن حنبل، مصر، مؤسسة قرطبة، بی تا.
۱۲. ابن فارس، زکریا، معجم مقاییس اللغة، تحقیق: عبد السلام محمد‌هارون، بیروت، چاپ دوم، دار الجیل، 1420ق.
۱۳. ابن کثیر دمشقی، إسماعیل بن عمرو ابوالفداء، البدایة والنهایة، بیروت، مکتبة المعارف، بی تا.
۱۴. ابن کثیر دمشقی، إسماعیل بن عمرو ابوالفداء، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالفکر، 1401ق.
۱۵. ابن هشام، جمال الدین انصاری، مغنی اللبیب، تحقیق: محمد محیی الدین عبدالحمید، قم، مکتبه آیه الله مرعشی، 1405ق.
۱۶. استرآبادی، رضی الدین محمد بن حسن، شرح الرضی علی الکافیه، تحقیق یوسف حسن عمر تهران، موسسه صادق، بی تا.
۱۷. امینی، عبدالحسین، الغدیر، قم، مرکز الغدیر، 1416ق.
۱۸. اندلسى، ابوحیان محمد بن یوسف، البحر المحیط فی التفسیر،تحقیق: صدقی محمد جمیل، بیروت، دارالفکر، 1420ق.
۱۹. ایجی، عضد الدین عبدالرحمن، المواقف، تحقیق: عبد الرحمن عمیرة، بیروت، دارالجیل، 1417ق.
۲۰. آبیاری، ابراهیم، الموسوعة القرآنیة، قاهره، چاپ اول، موسسه السّجل العرب، 1405ق.
۲۱. آلوسى بغدادی، أبى الفضل شهاب الدین السید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارإحیاء التراث العربى، 1415ق.
۲۲. بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، تحقیق: عبدالرزاق المهدى، بیروت، دارإحیاء التراث العربى،1420ق.
۲۳. بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل و اسرار التأویل، تحقیق: محمد عبدالرحمن المرعشلی، بیروت، دارإحیاء التراث العربى، 1418 ق.
۲۴. تفتازانى، سعد الدین، شرح المقاصد، قم، افست، 1409ق.
۲۵. ثعالبی، عبدالرحمن بن محمد، تفسیر جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، تحقیق شیخ محمد علی المعوض و شیخ عادل احمد عبدالموجود، بیروت، چاپ اول، دارإحیاء التراث العربی، 1418ق.
۲۶. جرجانی، میر سید شریف ایجى، شرح المواقف، تصحیح: بدر الدین نعسانى‏، قم‏، چاپ اول، افست، 1325ق.
۲۷. جصاص، احمد ابوبکر، أحکام القرآن، تحقیق: محمد صادق قمحاوی، بیروت، چاپ اول، دار إحیاء التراث العربی، 1405ق.
۲۸. حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، تحقیق: محمد باقر محمودی، تهران، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1411ق.
۲۹. حلی، جمال الدین حسن بن یوسف، منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، مشهد، چاپ اول، موسسه عاشورا، 1379ق.
۳۰. ذهبی، شمس الدین ابوعبدالله محمد بن أحمد بن عثمان، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، تحقیق: محمد عوامة، جده، چاپ اول، دار القبلة للثقافة الإسلامیة، 1413ق.
۳۱. رازی تمیمی، عبدالرحمن بن ابی حاتم، الجرح والتعدیل، بیروت، چاپ اول، دار إحیاء التراث العربی، ۱۲۷۱ق.
۳۲. رازی، فخرالدین محمدبن عمربن الحسین، المحصول فی علم أصول الفقه، تحقیق: دکترجابر فیاض العلوانی، بیروت، چاپ دوم، مؤسسه الرسالة، 1412ق.
۳۳. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق: محمد سید کیلانی، لبنان، دارالمعرفة، بی تا.
۳۴. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دارالکتاب العربی، 1407ق.
۳۵. سیوطى، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، 1404ق.
۳۶. سیوطى، جلال الدین، الإتقان فی علوم القرآن، تحقیق: سعید المندوب، بیروت، چاپ اول، دارالفکر، 1416ق.
۳۷. شیرازی، ابی اسحاق ابراهیم بن علی، اللمع فی أصول الفقه، بیروت، چاپ دوم، عالم الکتب، 1406ق.
۳۸. طوسی، محمدبن حسن، تلخیص الشافی‏، تحقیق: حسین بحرالعلوم‏، قم، چاپ اول، انتشارات المحبین‏، ۱۳۸۲.
۳۹. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، تهران، چاپ اول، انتشارات ناصر خسرو، 1364ش.
۴۰. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الإسلامیة، 1407ق.
۴۱. مناوی، عبد الرؤوف، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، مصر، چاپ اول، المکتبة التجاریة الکبرى، 1356ق.
۴۲. میلانی، سیدعلی، محاضرات فی الاعتقادات‏، قم چاپ چهارم، نشر حقائق، 1385ش.
۴۳. نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، بیروت، دارالجیل، بی تا.
۴۴. واحدى، على بن احمد، أسباب نزول القرآن، تحقیق: کمال بسیونى زغلول، بیروت، دارالکتب العلمیة، ۱۴۱۱ق.

* فارغ التحصیل کارشناسی ارشد مدرسی معارف اسلامی‌دانشگاه مازندران.

** استادیار و عضو هیئت علمی‌دانشگاه مازندران.

[1]. سوره مائده، آیه55.

[2]. حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج1، ص۱۲۳۰.

[3]. طوسی، محمد بن حسن، تلخیص الشافی، ج2، ص10.

[4]. حلی، جمال‌الدین، منهاج الکرامه فی معرفة الإمامة، ص115.

[5]. ابن‌تیمیة، احمد، منهاج السنة النبویة، ج2، ص30.

[6]. همان، ج7، ص9.

[7]. همان، ج7، ص9.

[8]. همان، ج7، ص13.

[9]. همان، ج7، ص15.

[10]. ر.ک: ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، ج3، ص126.

[11]. ابن‌تیمیه، همان، ج7، ص13.

[12]. ر.ک: میلانی، سیدعلی، محاضرات فی الإعتقادات، ج1، ص69.

[13]. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج3، ص221.

[14]. ایجی، عضدالدین، المواقف، ج3، ص601.

[15]. جرجانی، میرسیدشریف، شرح المواقف، ج8، ص360.

[16]. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج5، ص270.

[17]. ا

بازدید : 1092
يکشنبه 3 خرداد 1399 زمان : 7:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پایگاه تخصصی نقد وهابیت

سوال

چه اشکالی دارد که خداوند امام زمان(علیه السلام) را از نسل پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در آخرالزمان برگزیند تا قیام کند و جهان را پر از عدل و داد کند. چه لزومی‌دارد که حضرت مهدی (علیه السلام) را زنده نگه دارد؟ امامی‌که زنده ولی غایب باشد، چه فایده‌‌‌ای برای بشریت دارد؟

پاسخ

پاسخ اجمالی

اولا، روایات معتبر اسلامی‌تصریح دارند که بر طبق مشیت الهی، امامان معصوم (علیهم السلام) دوازده تن بیشتر نخواهند بود که همگی آنها از خاندان پیامبر رحمت (صلی الله علیه وآله وسلم) می‌باشند، وآخرین آنها وجود نازنین امام مهدی (علیه السلام) است. ثانیا، طبق روایات معتبر، سنت الهی چنین است که زمین را از حجت خود خالی نگذارد واگر حجتهای الهی یعنی پیشوایان معصوم، بر روی زمین نبودند، جهان وجهانیان نابود می‌گشتند. ثالثا، می‌دانیم که امام یازدهم حضرت عسکری (علیه السلام) در سال ۲۶۰ هجری قمری در شهر سامرا بدرود حیات گفته وبه شهادت رسیدند. با توجه به این سه امر مسلم، نتیجه می‌گیریم که اگر امام زمان(عجل الله فرجه) تاکنون متولد نشده بود، لازم می‌آید از سال ۲۶۰ تاکنون که حدود ۱۱۴۵ سال می‌شود، جهان واهل آن بدون حجت الهی بوده باشند واین امر با آنچه در ابتدای سخن گفتیم، منافات دارد.[1]

پاسخ تفصیلی

1- امام واسطه فیض است، پس وجودش برای عالم ضروری است:

توضیح مطلب: خداوند، غنی بالذّات و فیض محض است و تمام مخلوقات و ممکنات؛ از جمله انسان، عین فقر و نیاز هستند و هر لحظه برای ادامه حیات خود، نیازمند فیض و لطف الهی می‌باشند. ولی از آن جا که فقرِ محض، توانایی و ظرفیتِ دریافت فیض از خودِ فیاضِ مطلق را ندارد، نیازمند واسطه‌ای است که با ظرفیت بالایی که دارد، فیض را از فیض مطلق دریافت کرده و همه موجودات را از آن بهره‌مند سازد.[2]

اگر به احادیث معصومین (علیهم‌السلام) رجوع کنیم این مطلب به خوبی قابل مشاهد است؛ در حدیثی راوی از امام رضا (علیه‌السلام) سوال می‌پرسد: آیا زمین بدون امام می‌تواند ادامه حیات دهد؟ حضرت، در پاسخ فرمودند: «لَا تَبْقَى إِذاً لَسَاخَت»؛ نه، زیرا در این هنگام زمین اهل خود را فرو می‌برد».[3] امام صادق (علیه‌السلام) نیز در حدیثی فرمودند: «اگر زمین حتی یک لحظه بدون امام (حجت خدا) باشد، اهل خود را فرو می‌برد.[4]

2- حفظ شریعت:

در شرح این دلیل می‌گوییم: چون دین مبین اسلام، دین جاویدان است و بعد از اسلام، دین جدیدی نخواهد آمد، پس تا روز قیامت باید بدون تحریف و کج‌روی باقی بماند، حفظ دین و شریعت هم بدون امامی‌معصوم، امکان‌پذیر نیست؛ این دلیل خیلی واضح است، بعد از نبی‌اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دین و شریعت به دست مردم عادی افتاد و قرآن کریم هم که بدون تحریف در دست ماست تنها به بیان کلیات بسنده کرده است و هرگز جزئیات احکام را بیان نکرده است، لذا برای حفظ دین اصیل و ناب محمدی (صلی‌الله ‌علیه ‌وآله) بر خداوند متعال لازم است، در همه زمان‌ها شخصی را از جانب خویش به عنوان امام قرار دهد که او عصمت از خطا و اشتباه داشته باشد، تا بتواند با این ملکه دین را حفظ و به نسل بعدی بدون کم و کاست تحویل دهد. در احادیث شریف به این موضوع نیز اشاره شده است، امام صادق (علیه‌السلام) در حدیثی فرمودند: «إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو إِلَّا وَ فِیهَا إِمَامٌ کَیْمَا إِنْ زَادَ الْمُؤْمِنُونَ شَیْئاً رَدَّهُمْ وَ إِنْ نَقَصُوا شَیْئاً أَتَمَّهُ لَهُم؛ زمین هرگز از امامی(عالم و دانا) خالی نمی‌شود، که هرگاه مومنان چیزی را به دین اضافه کردند، او آن مقدار اضافی را رد کند و هرگاه چیزی را کم کردند او اضافه کند».[5] حضرت در حدیث دیگری فرمودند: «زمین ادامه حیات نمی‌دهد، مگر این‌که در روی آن، حجتی از جانب خداوند متعال باشد، که حلال و حرام خدا را بشناسد و مردم را به آن‌ها دعوت کند».[6]

3- برهان لطف

نبوت و امامت یک فیض معنوی از جانب خداوند است که بر اساس قاعده لطف باید همیشه وجود داشته باشد. قاعده لطف اقتضا می‌کند که در میان جامعه اسلامی‌باید امامی‌باشد که محور حق بوده و جامعه را از خطای مطلق باز دارد. الطافی را برای وجود امام بیان نمود:

حراست از دین خداوند در سطح کلی
تربیت نفوس مستعد
بقای مذهب
وجود الگویی زنده که می‌تواند مقتدای مردم قرار گیرد.

پی نوشت‌ها:

[1] . رجالی تهرانی، علیرضا، یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان(علیه السلام)، انتشارات: بهار دلها، چاپ بیستم، ۱۳۹۶. سوال 27، ص92

[2] . قدردان قراملکی، محمد حسن، پاسخ به شبهات کلامی‌دفتر چهارم امامت، ناشر: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،تهران،چاپ اول، 1488

[3] . کلینی، محمد بن یعقوب، کافی،ناشر: دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1407ه.ق. جلد۱، صفحه۱۷۹، عَنْ أَبِی اَلْحَسَنِ اَلرِّضَا عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَ تَبْقَى اَلْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ قَالَ لاَ قُلْتُ فَإِنَّا نُرَوَّى عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ أَنَّهَا لاَ تَبْقَى بِغَیْرِ إِمَامٍ إِلاَّ أَنْ یَسْخَطَ اَللَّهُ تَعَالَى عَلَى أَهْلِ اَلْأَرْضِ أَوْ عَلَى اَلْعِبَادِ فَقَالَ لاَ لاَ تَبْقَى إِذاً لَسَاخَتْ .

[4] . همان، ج1، ص179. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ أَ تَبْقَى اَلْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ قَالَ لَوْ بَقِیَتِ اَلْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ لَسَاخَتْ .

[5] . همان، ج1، ص178.

[6] . همان

بازدید : 1433
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1399 زمان : 13:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پایگاه تخصصی نقد وهابیت

سوال

ابن تیمیه و وهابیت، از علمای معاصر اهل سنت نیز مخالف دارند؟

پاسخ

حسن بن علی السقاف شافعی (معاصر) نویسنده توانمند شافعی مذهب عصر حاضر است[1] و از وی شش کتاب در مقابله با اندیشه‌های ابن تیمیه و وهابیّت به چاپ رسیده است:

۱. الإغاثة بأدلة الإستغاثة: در بیان حیات انبیا بعد از مرگ و ادلّه جواز توسّل به پیامبر بعد از وفات ایشان است که انتشارات الامام نوویِ عمان (اردن) در سال 1990م چاپ کرده است.
۲. البشارة و الإتحاف بما بین ابن تیمیة و الألبانی فی العقیدة من الإختلاف: این کتاب در باب اختلاف‌های عقیدتی بین علمای سلفی چون اَلبانی و ابن تیمیه تألیف شده است و در سال 1413ق انتشارات دارالإمام النووی در اردن چاپ کرده است.
۳. قاموس شتائم: یکی دیگر از کتب وی در رد وهابیّت است که در آن اهانت‌های اَلبانی، از سلفی‌های معاصر، به علمای اهل سنّت را در آن جمع آوری کرده و به آن پاسخ داده است.[2]
۴. التندید بمن عدّد التوحید: یکی دیگر از کتب وی در رد تفکرّات ابن تیمیه است. وی در این کتاب اقدام ابن تیمیه به تقسیم توحید به توحید ربوبیّت و توحید الوهیّت و تکفیر مسلمانان به گمان عدم اعتقادشان به توحید الوهیت را نقد کرده است.

وی در مقدمه این کتاب درباره این تقسیم بندی ابن تیمیه می‌نویسد:

این تقسیم بدعت زشتی است که در قرن هشتم و پس از گذشت بیش از هشتصد سال از دوران پیامبر واقع شده است و کسی قبل از او(ابن تیمیه) این مطلب را نگفته است و هدف قائلین این دیدگاه تشبیه مؤمنین مخالف با به ظاهر سلفی‌ها به کفار و بلکه تکفیر آنها با این ادعا که آنها مثل سایر کفار توحید ربوبیّت دارند، اما توحید الوهیت ندارند و به همین جهت، متوسلین به انبیا و اولیا کافر هستند و همین طور بسیاری از کسانی که در بسیاری از اموری که فکر می‌کنند حق است با آنها مخالف اند، کافرند و باعث همه اینها این حرّانی(ابن تیمیه) است.[3]

۱. تنقیح المفهوم العالیة بما ثبت و ما لم یثبت فی حدیث الجاریة: این کتاب در ردّ کتاب مختصر العلو نوشته ناصر الدین البانی، از علمای سلفی مذهب، درباره تجسیم و تشبیه خدا و اثبات مکان برای باری تعالی است.

این کتاب در سال 1414ق در اردن به همت انتشارات دارالامام النووی به چاپ رسیده است.[4]

۱. فتح المعین: این کتاب نقد کتاب اربعین (چهل حدیث) ابواسماعیل هروی در موضوع صفات باری تعالی است. وی در این کتاب به این روایات که اثبات صفات جسمانی برای خداوند متعال است، اشکالات اساسی وارد کرده است و در ضمن آن عقاید تجسیمی‌و تشبیهی ابن تیمیه را نیز نقد کرده است.[5]

محمود سعید ممدوح (معاصر) یکی از علمای معاصر مذهب شافعی و از نویسندگان مشهور اهل سنّت در دوران حاضر است. از وی کتابی به نام رفع المنارة فی تخریج أحادیثِ التوسّل و الزّیارة در سال 1416ق به همت دارالإمام نووی اردن به چاپ رسیده است. وی در این کتاب به طور مبسوط و مستدلّ به بررسی احادیث توسّل و زیارت پرداخته و به اشکالات ابن تیمیه و دیگر حنبلی‌ها به احادیث زیارت و توسل پاسخ داده است.[6]

همچنین از وی کتابی به نام «وصول التهانی بإثبات سنیّة السبحة و الرّد علی الألبانی» در ردِّ یکی از دیدگاه‌های البانی از علمای وهابیّت، به چاپ رسیده است.[7]

۱. بغدادی نقشبندی خالدی معروف به طحطاوی(معاصر)

از وی کتابی با نام «المنحة الوهبیّة فی ردِّ الوهابیّة» در سال 1986م به همت انتشارات الحقیقة استانبول ترکیه به چاپ رسیده است.[8]

نتیجه

از مجموع مطالبی که از تعدادی از علمای مذهب شافعی نقل شد، این گونه استفاده می‌شود که از آغاز پیدایش تفکرات ابن تیمیه، با این تفکرات به عنوان یک انحراف در جامعه اسلامی‌علمای مذاهب مختلف اسلامی‌مقابله کردند؛ به طوری که تنها علمای یکی از مذاهب فقهی اهل سنّت این چنین اهتمام به نقد و مقابله با وی پرداختند و این مقابله و برخورد جدی، زمینه ساز طرد افکار وی از جامعه اسلامی‌و نابودی مروّجان این تفکر یعنی وهابیت است. به امید آنکه علمای معاصر نیز به این وظیفه خود عمل کنند و با انحرافات اعتقادی اسلامی‌به مقابله برخیزند.

پی نوشت‌ها:

[1]. از وی کتبی چون إلقام الحجر للمتطاول على الأشاعرة من البشر، إعلام الخائض بتحریم القرآن على الجنب والحائض، احتجاج الخائب بعبارة من ادعى الإجماع فهو کاذب، القول المبتوت فی صحة حدیث صلاة الصبح بالقنوت، به چاپ رسیده است.

[2]. قاموس شتائم، ص6.

[3]. التندید بمن عدّد التوحید، ص8.

[4]. تنفیح المفهوم العالیة، مقدمه کتاب.

[5]. ر.ک: فتح المعین، ص3.

[6]. رفع المنارة، ص288.

[7]. وصول التهانی، ص3.

[8] . المنحة الوهبیة فی رد الوهابیة، مقدمة ، ص2.

بازدید : 1137
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1399 زمان : 13:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پایگاه تخصصی نقد وهابیت

لشکر طیبهمرگ‌بار‌ترین گروه تروریستی است که به کمک سازمان اطلاعات نظامی‌پاکستان در سال ۱۹۸۹ در افغانستان تشکیل شد و از سال ۱۹۹۰ عملیات‌هایش را در خاک هند آغاز کرد. سیاست مداران آمریکایی مساله لشکر طیبه را مشکل هند می‌دانستند اما این گروه در ۲۶ نوامبر سال ۲۰۰۸ به بندر بمبئی حمله کرده که این حمله ۴ روز طول کشید و ۱۶۶ نفر به قتل رسیدند و پس از آن بود که لشکر طیبه به عنوان گروه تروریستی بین‌المللی شناخته شد. حمله به بمبئی اولین حمله این گروه تروریستی بود که در آن شهروندان غیرهندی نیز از جمله چند آمریکایی و اسرائیلی کشته شدند. با افشای همدستی شهروندی آمریکایی با اصلیتی پاکستانی به نام کولمن هدلی با لشکر طیبه برای حمله به بمبئی و رابطه‌اش با یکی از سران القاعده به نام الیاس کشمیری، برخی مقامات آمریکایی بر این باور شدند که دیر نباشد که لشکر طیبه، حمله‌ای را در خاک آمریکا آغاز کند.

به تفسیر اندیشمندان امنیت آسیای جنوبی،‌ منازعات بی‌پایان پاکستان با هندوستان بر سر کشمیر و بیم از مداخله‌های هندوستان، علت حمایت پاکستان از لشکر طیبهو دیگر گرو‌های مسلح می‌باشد. فقدان گزینه‌های نظامی، دیپلماتیک و سیاسی برای پایان دادن به رقابت امنیتی با هند، پاکستان را بر این داشت تا با پرورش و تشکیل رشته‌ای از گروه‌های نیابتی، در خاک افغانستان و هند عملیات‌های مسلحانه انجام داده و اینگونه امنیت اسلام‌آباد را تامین کند. بنابراین برای کنار گذاشتن استراتژی پاکستان در حمایت از گروه‌های نیابتی اسلامگرا، اهمیت حل نزاع بین این دو کشور نمود پیدا می‌کند. حتی به گفته برخی، زمانی افغانستان به حالتی پایدار دست پیدا می‌کند که منازعه کشمیر پایان یابد.

متاسفانه این توجیه پاکستان در حمایت از گروه‌های نظامی‌به صورت خطرناکی ناقص است زیرا که اهمیت داخلی گروه‌های نظامی‌را نادیده می‌گیرد. لشکر طیبهبا رویارویی با دیگر گروه‌های نظامی‌که دولت و شهروندان را مورد حمله قرار می‌دهند، نقش مهمی‌را در داخل پاکستان ایفا می‌کند. همچنین گفته می‌شود که مرگ بن‌لادن و ضعیف شدن القاعده تاثیر ناچیزی بر لشکر طیبه خواهد گذاشت زیرا مدارکی که این گروه را با القاعده مرتبط می‌سازد، محکم و قابل اتکا نیستند. یک مفهوم این مساله این است که پایان نزاع بین این دو کشور باعث نمی‌شود تا پاکستان لشکر طیبه و دیگر گروه‌ها را کنار بگذارد. ایالات متحده به غیر از تهیه استراتژی‌های کاهش خطر و تلاش برای تاثیرگذاری در پاکستان،‌ کار دیگری نمی‌تواند در این زمینه انجام دهد.

ریشه‌ها و اهداف لشکر طیبه

لشکر طیبهبه‌عنوان شاخه نظامی‌مرکز دعوت الارشاد ظهور پیدا کرد. این مرکز توسط حافظ محمد سعید و ظفر اقبال و به کمک سازمان اطلاعات نظامی‌پاکستان تاسیس شد. عبدالله اعظم یکی از همکاران نزدیک بن‌لادن که وابسته به دانشگاه اسلامی‌بین‌المللی اسلام آباد و مکتب الخدمات بود با مرکز دعوت الارشاد همکاری داشت. این مرکز همچنین در جنگ افغانستان از مجاهدین حمایت می‌کرد و به همین منظور برای آموزش آنها کمپ تمرینی برپا کرده بود. به گفته مریم ابوالذهب، کمپ تمرینی آنها همواره از کمپ جنگجوهای دیوبندی همچون حرکت الجهاد الاسلامی‌و حرکت المجاهدین جدا بود. این مساله باعث شد تا برخی تحلیلگران بر این باور باشند که لشکر طیبه با القاعده، رابطه سازمانی و محکمی‌نداشته است.

با خروج شوروی از افغانستان، مرکز دعوت الارشاد به همراه لشکر طیبه، شاخه نظامی‌اش، تمرکز خود را بر کشمیر قرار داده و اولین حمله کماندویی خود را در سال ۱۹۹۰ انجام دادند و در دهه ۱۹۹۰ عملیات‌های لشکر طیبه به کشمیر محدود شد. در سال ۲۰۰۱ خودش را تجدید سازمان کرد و در همین سال آمریکا این گروه را به عنوان سازمانی تروریستی خارجی اعلام نمود. در پاسخ، حافظ سعید، رهبر لشکر طیبه اعلام کرد که این گروه به دو سازمان تقسیم شده: بخش نظامی‌به فرماندهی مولانا رحمن لخوی و سازمان حمایتی بزرگی به نام جماعت الدعوه که از طریق آن توانستند دارایی‌های مالی و پرسنل خود را جا‌به‌جا کنند. ساختمان‌ها و مراکزی که در اختیار لشکر طیبه بود به عنوان دارایی‌های جماعت الدعوه طبقه بندی شدند و البته که نیروهای نظامی‌از دارایی‌های جماعت الدعوه برای انجام فعالیت‌های خود استفاده می‌نمودند. با این ساختار، سازمان توانست تا جنگجویانش را حفظ و از طریق ارائه خدمات اجتماعی، سرباز‌گیری کند و مکتب و فلسفه منحصر به خودش را ترویج دهد.

لشکر طیبهبرای رسیدن به هدف دوگانه آموزش جنگ‌جو‌ها و تغییر مذهب پاکستانی‌ها به سنت اسلامی‌اهل الحدیث، زیرساخت‌های آموزشی بسیاری را در پاکستان ایجاد کرد و دفاتر خود را در بیشتر شهر‌های مهم پاکستان برقرار نموده و از طریق این دفاتر، سربازگیری کرده و وجوهات را دریافت می‌نمایند. در کنار این دفاتر عمومی، آنها در سراسر پاکستان کمپ‌های آموزشی نظامی‌مخفیانه دارند و حافظ سعید، امیر سازمان است. سرباز‌ها معمولا از مرکز و جنوب پنجاب به این سازمان اضافه می‌شوند که نمایانگر ماهیت پنجابی این سازمان و قرار‌گیری زیرساخت اصلی سازمان در پنجاب است. برخی سربازان دیگر نیز از افغانستان و مناطق پشتون‌نشین پاکستان به آنها ملحق می‌شوند. تعداد جنگجویان این سازمان مشخص نیست با این حال وزارت خارجه آمریکا اعضای این سازمان را چندین هزار نفر در پاکستان، کشمیر تحت اداره پاکستان، جامو و کشمیر و دره کشمیر تخمین زده است.

با بررسی ادبیات لشکر طیبهمشخص می‌شود که آنها این تعهد را دارند تا هندوها، یهودیان و دیگر کافران خارج از پاکستان را از بین ببرند. آنها روش کار مرسومی‌در بین خود دارند که به اشتباه از آن با عنوان عملیات خودکشی تعبیر می‌شود. آنها تنها به قصد خودکشی وارد عمل نمی‌شوند بلکه عملیات فدائیان این سازمان همانند عملیات‌های با خطر بسیار زیاد است که کماندو‌های آموزش دیده در این عملیات‌های سهمگین و خطرناک، امکان کشته شدن دارند. اگر‌چه شهادت، هدف نهایی مامورین عملیات است اما سعی ‌می‌کنند پیش از آنکه توسط دشمن از پا در‌بیایند، تلفات بیشتری از آنها بگیرند.

بر‌خلاف آنچه تصور می‌شود عمدتا سربازگیری این گروه از مدارس موجود در پاکستان انجام نمی‌گیرد. به طور کلی افرادی که به این گروه ملحق می‌شوند یا نوجوان بوده و یا در ابتدای ۲۰ سالگی هستند و نسبت به افراد دیگر گروه‌ها و به صورت کلی نسبت به دیگر پاکستانی‌ها تحصیلات بالاتری دارند. اکثریت‌شان دوره دبیرستان را با نمره‌های خوب به پایان رسانده و بعضی‌شان برای رفتن به دانشگاه اقدام کرده‌ اند. از اواخر دهه ۱۹۹۰، لشکر طیبهتوسعه دسترسی عملیاتی‌اش را در خاک هندوستان ادامه داد و در همین راستا موفق شد که از شهروندان هندی نیز سربازگیری کرده که به عنوان محاهدین هندی شناخته می‌شوند.

نکته قابل توجه این که ریشه اعتقادی لشکر طیبه، مکتب اهل الحدیث می‌باشد اما عمدتا از پیروان این مکتب سرباز‌گیری نمی‌کند. دو دلیل برای این مساله وجود دارد. اولا این که علمای اهل حدیث جهاد خشونت‌آمیز را نپذیرفتند و در ثانی اهل الحدیث در پاکستان در اقلیت می‌باشند و شاید تنها در حدود ده درصد جمعیت ۱۸۰ میلیونی پاکستان را تشکیل می‌دهند. در واقع لشکر طیبه افراد خود را از دیوبندی‌ها و پیروان بریلوی جذب می‌کند.

لشکر طیبه درمیان دیگر گروه‌های مسلح

لشکر طیبهبه هیچ وجه تنها گروه فعال در پاکستان نیست بلکه گروه‌های مسلح دیگری نیز در این کشور مشغول به فعالیت هستند که می‌توان آنها را بر اساس ویژگی‌های مختلفی که دارند، دسته بندی کرد از جمله بیعت با فرقه‌‌ها و جنبش‌های اسلامی‌مختلف (مانند اهل الحدیث، جماعت الاسلامی‌و غیره)، محدوده فعالیت و عملیات (پاکستان، افغانستان و هند)، پیشینه قومی‌اعضا (عرب، آسیای مرکزی، پاکستان و زیر‌گرو‌های مرتبط) و اهداف (سرنگونی دولت پاکستان، تصرف کشمیر، حمایت از طالبان افغانستان).

بازدید : 1203
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1399 زمان : 13:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پایگاه تخصصی نقد وهابیت

سوال

چگونه ابن تیمیهبا وجود اینکه غالب بزرگان از قدمای اهل سنت قاتل امیرالمومنین (علیه السلام) را شقی ترین مردم دانستند؛ اما ابن تیمیه در صدد توجیه عمل ابن ملجم برآمده و دم از مسلمان بودن او میزند؟

پاسخ

مسأله اجتهاد در فعل ابن ملجم را قبل از ابن تیمیهاولین شخصیتی که به زبان آورده ابن حزم است که می‌نویسد:« وَلَا خِلَافَ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ الْأُمَّةِ فِی أَنَّ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ مُلْجَمٍ لَمْ یَقْتُلْ عَلِیًّا - رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ - إلَّا مُتَأَوِّلًا مُجْتَهِدًا مُقَدِّرًا أَنَّهُ عَلَى صَوَابٍ».[1]بین امت هیچ اختلافی در اینکه ابن ملجم با اجتهاد و تأویل علی علیه السلام را به شهادت رسانده وجود ندارد. در حالی که این ادعای بی دلیل و خلاف نظر مشهور اهل سنت است.

ابن حجر در مقام کلام ابن حزم می‌نویسد: «آنچه ابن حزم در مورد ابن ملجم بیان کرده (اینکه او در شهادت علی (علیه السلام) اجتهاد کرده و هیچ خلافی در این کلام بین علماء وجود ندارد) هیچ خلافی در بطلانش نیست. ابن ملجم اهل اجتهاد نبوده است.»[2]

قاتل امیرالمومنین (علیه السلام) از دیدگاه مشهور شیعه و اهل سنت شقی ترین فرد شناخته شده واین مسأله‌‌‌ای نیست که تنها نظر علماء باشد؛ بلکه نصی از جانب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است و طبرانی نقل می‌کند:

«عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى الله عَلَیْهِ وَسَلَّمْ، أَنَّهُ قَالَ یَوْمًا لِعَلِیٍّ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: «مَنْ أَشْقَى الْأَوَّلِینَ؟» قَالَ: الَّذِی عَقَرَ النَّاقَةَ یَا رَسُولَ اللهِ. قَالَ: «صَدَقْتَ، فَمَنْ أَشْقَى الْآخَرِینَ؟» قَالَ: لَا عَلِمَ لِی یَا رَسُولَ اللهِ. قَالَ: «الَّذِی یَضْرِبُکَ عَلَى هَذِهِ» ، وَأَشَارَ النَّبِیُّ صَلَّى الله عَلَیْهِ وَسَلَّمْ بِیَدِهِ إِلَى یَافُوخِهِ فَکَانَ عَلِیٌّ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ یَقُولُ لِأَهْلِ الْعِرَاقِ: «أَمَا وَاللهِ، لَوَدِدْتُ أَنَّهُ قَدِ ابْتَعَثَ أَشْقَاکُمْ، فَخَضَبَ هَذِهِ - یَعْنِی لِحْیَتَهُ - مِنْ هَذِهِ» ، وَوَضَعَ یَدَهُ عَلَى مُقَدَّمِ رَأْسِهِ»[3] حضرت روزی به علی نظر کردند و فرمودند می‌دانی اشقی الاولین چه کسی است؟ اشقی الاولین کسی است که ناقه صالح را پی کرد. حضرت ادامه دادند، می‌دانی اشقی الآخرین چه کسی است؟ حضرت فرمودند یا رسول الله علمی‌ندارم. پیامبر اکرم فرمودند یا علی اشقی الاخرین کسی است که ضربه‌‌‌ای به شما می‌زند و سپس اشاره‌‌‌ای با دست بر فرق امیرالمومنین کردند. ابن تیمیهنسبت به ابن ملجم می‌نویسد: «والذی قتل علیا کان یصلی ویصوم ویقرأ القرآن، وقتله معتقدا أن الله ورسوله یحب قتل علی، وفعل ذلک محبة لله ورسوله - فی زعمه - وإن کان فی ذلک ضالا مبتدعا.»[4] وی قاتل امیر المومنین (علیه السلام) را فرد مومن شمرده و این با نص صریحی که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده تناقض دارد و نباید اینچنین شخصی را که حضرت او را به عنوان اشقی الآخرین نام برده، مومن بنامیم. بزرگانی از اهل سنت مانند ابن حجر عسقلانی،[5] زین الدین عراقی،[6] ابن ابی الحدید،[7] زمخشری،[8] وجود نص از رسول خدا بر اشقی الآخرین بودن ابن ملجم مرادی را بیان کردند و از شخصیتی ابن ملجم نه تنها مدحی مانند ابن تیمیه نمی‌کنند بلکه مورد مذمت خودشان قرار می‌دهند. بنابراین کلام ابن تیمیه نادرست بوده و نمی‌توان اینچنین شخصیتی را به عنوان مسلمان نام برد.

ابراهیم کاظمی

پی نوشت‌ها:

[1] . ابن حزم اندلسی،علی بن احمد، ناشر: دارالفکر، بیروت، بی تا، ج 11، ص 130.

[2] . ابن حجر عسقلانی، التلخیص الحبیر، تحقیق: حسن بن عباس بن قطب، ناشر: موسسة فرطبة، مصر، چاپ اول، 1416ه.ق. ج 4، ص87: «وَأَمَّا مَا ذَکَرَهُ مِنْ أَمْرِ ابْن مُلْجَمٍ فِی تَأْوِیلِهِ فَهُوَ کَمَا قَالَ، وَبَالَغَ ابْنُ حَزْمٍ فَقَالَ: لَا خِلَافَ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ الْأَئِمَّةِ فِی أَنَّ ابْنَ مُلْجَمٍ قَتَلَ عَلِیًّا مُتَأَوِّلًا مُجْتَهِدًا مُقَدِّرًا أَنَّهُ عَلَى الصَّوَابِ، کَذَا قَالَ، وَهَذَا الْکَلَامُ لَا خِلَافَ فِی بُطْلَانِهِ، إلَّا إنْ حُمِلَ عَلَى أَنَّهُ کَذَلِکَ کَانَ عِنْدَ نَفْسِهِ، فَنَعَمْ، وَإِلَّا فَلَمْ یَکُنْ ابْنُ مُلْجَمٍ قَطُّ مِنْ أَهْلِ الِاجْتِهَادِ وَلَا کَادَ، وَإِنَّمَا کَانَ مِنْ جُمْلَةِ الْخَوَارِجِ».

[3] . طبرانی، سلیمان، المعجم الکبیر، تحقیق: حمدی بن عبد المجید السلفی، مکتبة ابن تیمیة، القاهرة، چاپ دوّم، بی تا. ج 8، ص 38.

[4] . ابن تیمیه، احمد بن حلیم، منهاج السنة، ج7، ص153

[5] . عسقلانی، ابن حجر، المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، تحقیق: مجموعة من الباحثین، ناشر: دار العاصمة، چاپ اول، 1419ه.ق. ج 18، ص 235.

[6] . زین الدین عراقی، عبدالرحیم بن الحسین، شرح التبصرة و التذکرة، تحقیق: عبدالطیف الهمیم، ناشر: دارالکتب، بیروت، چاپ اول، 1423ه.ق. ج 2، ص 305.

[7] . ابن ابی الحدید مدائنی، عزّ الدین بن هبة الله (656)، شرح نهج البلاغة، تحقیق: محمد عبد الکریم النمری، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ اوّل، 1418هـ. ق. ج 3، ص 390.

[8] . زمخشری، محمود بن عمر، کشاف عن حقائق التنزیل، ناشر: دار احیاء، بیروت، ج 2، ص 115.

بازدید : 1749
دوشنبه 28 ارديبهشت 1399 زمان : 18:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پایگاه تخصصی نقد وهابیت

بر خلاف تصور شایع از صوفیه به عنوان جریانی بریده از امور دنیایی، طریقه‌هایی از صوفیه در تاریخ ظهور کرده‌اند که در امور دنیایی نیز غور کرده و اقدام به فعالیت‌های سیاسی و اقتصادی نموده‌اند. از جمله این طریقه‌ها جنبش «مهدیه» در سودان و «سنوسیه» در لیبی است.

جنبش سنوسیه یک جنبش اصلاحی با پرچم تبلیغ اسلام در آفریقا بود که به دنبال ایجاد نهضت‌های اجتماعی با دیدگاه بازگشت به کتاب و سنت و ترک بدعت آغاز شد.

رشد این حرکت با تهدید استعمار اروپا نسبت به کشورهای اسلامی‌همراه بود. به همین دلیل مبارزه با استعمار در کنار عبادت و کار برای کسب روزی یک رکن اساسی در این طریقت محسوب می‌شد.

پیدایش جنبش سنوسیه و تفکرات آن

محمد الأشهب در کتاب «السنوسی الکبیر» می‌گوید این جنبش منسوب به «محمد بن علی سنوسی» است که در سال 1798 میلادی در تلمسان متولد شد و نسبش به خلفای سلسله ادریسیان که در سال‌های 688-974 میلادی در مراکش حکومت می‌کردند، می‌رسد. او در دانشگاه‌های الجزائر و فاس[1] کسب علم کرد و دارای یک ایده تبلیغی با رویکرد سیاسی در جهان اسلام بود.

احمد الدجانی در کتاب «الحرکه السنوسیه نشأتها و تطورها فی القرن التاسع عشر»[2] این‌طور بیان می‌کند که سنوسی متأثر از روح تصوف حاکم بر مغرب عربی بود و به دست چند شیخ صوفی تعلیم یافته بود و فقه مالکی را نیز آموخته بود. در کنار آن به امور سیاسی نیز اهتمام داشت. ظلم، بی تدبیری و ضعف حاکمان عثمانی در الجزایر و طمع اروپاییان به کشور، ذهن او را مشغول کرده بود. از این رو درخلال حضورش در شهر فاس فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد.

سنوسی در «جامع کبیر فاس»

شروع به تدریس کرد و به شهرت زیادی رسید. پادشاه مراکش مولا سلیمان از او خواست تا به دربار برود اما او نپذیرفت و به تبلیغ دینی و سیاسی اتحاد اسلامی‌ادامه داد تا جایی که پادشاه مراکش نسبت به او احساس خطر کرد که مبادا علیه حکومت او اقدام کند. سنوسی ناچار شد مراکش را به مقصد مکه ترک کند و در مسیر از الجزائر و تونس و لیبی و مصر عبور کند. (دجانی)

سنوسی در مکه با شیخ احمد بن ادریس، شیخ طریقه قادریه و خضریه و مؤسس طریقه ادریسیه که متاثر از افکار وهابیت نیز بود، ملاقات کرد و به مدت 15 سال ملازم او شد و از او کسب علم کرد.

سپس سنوسی دعوت به خود را در مکه آغاز کرد و شاگردانی یافت. برخی از حجاج طرابلس و حجاز نیز دعوت او را پذیرفتند. او اولین «زاویه» برای نشر تفکر اصلاحی خویش را در سال 1827 در ابی قبیس مکه بنا کرد. پس از آن زاویه‌های متعددی یکی پس از دیگری ایجاد شدند. برپایی اولین زاویه او در لیبی به سال1842 در بیضاء برمی‌گردد و سپس به تمام لیبی، صحرای آفریقا، مصر، مراکش، شام و حجاز گسترش یافت.(الأشهب)

احمد شربینی استادیار فلسفه دانشگاه قاهره و کارشناس جنبش سنوسیه می‌گوید: جنبش سنوسیه یک جنبش تجدیدنظر طلب نسبت به تراث صوفیه پیش از خود به شمار می‌رود. و به این طریقه و طریقه‌هایی چون «مهدیه» در سودان که حامل یک پروژه سیاسی بوده‌اند و برخلاف صوفیه گذشته، تبشیری بوده‌اند و برای تحقق اهداف خود به سلاح متوسل شده اند، «صوفیه جدید» اطلاق می‌شود. چرا که فکر جدیدی را از عالم، شریعت، اعتقاد و تصوف ارائه داده‌اند.

شربینی می‌گوید: «سنوسیه یک جریان صوفی سنی است که ویژگی‌های جریا‌ن‌ تجدیدی مانند وهابیت را پذیرفته است؛ چنان‌که هر واسطه‌ای میان خدا و بنده را رد می‌کند، در ساحت اجتهاد و تقلید خود را یک جریان اجتهادی فقهی می‌بیند، یک جنبش توحیدی است که سعی دارد تمام طریقه‌های قبل از خود را دربر بگیرد، نسبت به ظواهر متون دینی از جریان‌های گذشته پایبندتر است، باطنی‌گری را نفی می‌کند و اشتباهات گذشتگان را کنار می‌نهد.»

امام سنوسی هدف خود را اصلاح فرد مسلمان و ساختن جامعه‌ی اسلامی‌قوی و نشر اسلام در کشورهایی که تا کنون در آن‌ها نشر نشده است، قرار می‌دهد و اساس رسیدن به این هدف را «زاویه» و «طریقه تصوف» می‌داند. با این دو است که فرد اصلاح می‌شود و نفس خود را از طریق تصوف ارتقا می‌دهد و به‌عنوان فردی که از امکانات جامعه استفاده کرده است در اداره آن نیز سهیم می‌شود. (دجانی)

امام سنوسی به ادعاهای تصوف مانند رؤیا، اتصال و کشف ایمان داشت و خود را دارای یک رسالت و تکلیف دینی می‌دانست. شربینی می‌گوید:«امام سنوسی به‌طور کلی دارای جایگاه مهمی‌قریب به جایگاه ولی داشته است اما به‌دلیل اینکه نهضت راه سلفیت را پیش گرفت این قداست به تدریج از بین رفت.»

جنبش سنوسیه بدلیل حمایتی که وهابیت از زاویه‌های سنوسی در حجاز می‌کردند با آنها مرتبط بود و از سوی دیگر نزدیکی ایدئولوژیکی روشنی هم میان آن‌ها پیدا شد و «سلفیۀ سنوسیه» ایجاد شد. این در حالی بود که سنوسیه نزدیکی خود با جنبش مهدیه در سودان را نفی می‌کرد بلکه در غرب سودان درگیری‌هایی نیز میان دو جنبش رخ داد. (شربینی)

امام سنوسی با علمای معاصر خود در موضوع اجتهاد به مواجهه پرداخت و تفکر بسته بودن راه اجتهاد به دلیل اجماع علمای گذشته را رد کرد و حتی برخی از مشایخ مصر و حجاز را تکفیر کرد. (دجانی)

زاویه سنوسی مرکز عبادت و کار و تمرین

زاویه‌ پیش از سنوسیان نیز در عالم اسلامی‌معروف بود و نوعی پایگاه محسوب می‌شد. زاویه‌های سنوسی در مسیر تجاری صحرای سینا ایجاد شدند و در حکم مهمان‌سرا و پایگاهی برای فرستادن هیئات تبلیغ اسلام به حساب می‌آمدند. در تقویت روابط قبایل لیبیایی نقش داشتند و در رونق تجاری نیز دخیل بودند چرا که امنیت را در مسیرهای تجاری افزایش می‌دادند. (شربینی)

زاویه چند نقش را در جنبش سنوسی ایفا می‌کرد؛ مرکز حکومت و قضاوت و حل و فصل اختلافات در قبیله بود. مرکز آموزشی، مدرسه قرآنی، مسجد بود. مرکز اقتصادی که در آن بازار دایر می‌شد و مرکز دفاعی برای محدوده اطراف زاویه بود. (دجانی)

محمد شکری در کتاب «السنوسیه دین و دوله» ذکر می‌کند که سنوسیه از یک نظام دقیقی در ایجاد زاویه‌ها تبعیت می‌کردند به‌گونه‌ای که هر کدام از آن‌ها به مثابه یک دولت با یک حاکم مقتدر برای منطقه خود در صحرای لیبی و صحرای آفریقا بود.

اینکه لفظ «اخوان» برای اتباع طریقت سنوسی باب شد از این جهت بود که جنبش هویت خود را از دین اخذ کرده بود و این موجب برادری میان لیبیایی و مصری و مراکشی و حجازی و آفریقایی شده بود. (شربینی)

سنوسیه برخی بذرهای سیاسی را با خود داشت که بعدها به‌طور گسترده‌ای به کارگرفته شد. این جنبش از همان ابتدا یک برنامه اتحاد بخش برای جهان اسلام بود و همه طرق صوفیه را به وحدت دعوت می‌کرد. (شربینی)

دیدگاه سیاسی امام محمد سنوسی این بود که زوایا باید در مکان‌های مستحکم بنا می‌شدند تا مانند قلعه باشند و اخوان به ساکنان زاویه آموزش نظامی‌می‌دادند. این امر به دلیل خطر حمله اروپاییان بود. او در جنگ کشورش الجزایر با فرانسه در سال1830 حاضر بود و این جنگ را تا زمانی که اروپا تمام کشورهای اسلامی‌را بلعید، ادامه داد.

در رأس جنبش سنوسیه، «امام» و سپس «مجلس اعلی» قرار داشت که از بزرگان اخوان و رؤسای زاویه‌ها تشکیل می‌شد. سپس زاویه‌ها بودند و هر ساله اجتماعی برای اشراف به مسائل علمی‌و دینی و دنیوی در آن منعقد می‌شد. (دجانی)

نقش جنبش در نشر اسلام و مقاومت در برابر استعمار

سنوسی برای نشر اسلام در آفریقا تلاش کرد و با مسیحیت تبشیری مبارزه کرد و مبلغانی را از آفریقاییان تربیت کرد. وی کاروانی از بنده‌ها را خریداری و آزاد کرد و تبلیغ را به آن‌ها آموخت سپس آن‌ها را به سوی قبیله‌هایشان فرستاد تا اسلام را نشر دهند. (شکری)

جنبش نقش مهمی‌در نشر اسلام در آفریقا داشت. راه‌های تجاری آن به چاد، نیجر و غرب سودان می‌رسید. هم‌چنان‌که نقش مهمی‌در مقاومت در مقابل استعمار و توسعه طلبی‌های فرانسه در صحرای آفریقا و پس از آن، ایتالیا در لیبی ایفا کرد.(احمد شربینی)

امام محمد سنوسی در سال1860 درگذشت و فرزندش «امام محمد المهدی» جانشین او شد. کسی که اغلب تابعین طریقت، او را مهدی منتظر می‌پنداشتند.

جنبش در طول اشغال الجزائر توسط استعمار فرانسه، مقاومت کرد و مقاومت را با مال و مردان جنگی یاری کرد. فرانسه مجبور شد ورود سید محمد سنوسی به الجزائر را ممنوع کند و او در لیبی مستقر شد.

در سال 1899 فرانسوی‌ها به کانم (چاد امروزی) که تحت حمایت سنوسیه ‌بود، حمله نظامی‌کردند. مهدی سنوسی امام دوم سنوسیه لشگری به فرماندهی برادر زاده‌اش سید احمد الشریف، تجهیز کرد. این لشگر مبارزات زیادی علیه فرانسه نمود، اما بخت پیروزی با آن‌ها یار نبود. (شکری)

درگیری سنوسیه با فرانسوی‌ها در سودان غربی سرآغاز جهادی بود که سنوسی‌ها مدت‌ها بود خود را برای آن آماده کرده بودند. سید مهدی سنوسی درگذشت و سید احمد الشریف جانشین او شد و باز جهاد علیه فرانسوی‌ها از سر گرفته شد تا زمانی که حکومت «ودای» از بین رفت.

سنوسی‌ها در مناطق دیگری چون «تبسی»، «برقو»، «اندی» و «انیری» نیز در مقابل فرانسوی‌ها ایستادند. اما مقاومت سنوسی در صحرای آفریقا به‌دلیل کمبود اسلحه و پیمان‌های بین المللی که منطقه را تقدیم فرانسه کرد، دیگر از هم پاشیده بود. علاوه بر این‌که جنبش توان خود را به سمت لیبی برد و در 1911 در مقابل ایتالیا ایستاد.

«عمر مختار» رهبر مقاومت سنوسیه

محمد شکری در کتاب خود ماجرای جهاد سنوسیان علیه ایتالیا را نقل می‌کند و می‌گوید این قضیه با اعلام نفرت سید احمد شریف از اشغال‌گران ایتالیایی آغاز شد و شمار زیادی از قبایل صحرای آفریقا به وی لبیک گفتند و شمار کمی‌از ترک‌ها هم به این لشگر پیوستند تا جلوی توسعه طلبی ایتالیا در طرابلس را بگیرند.

در برقه _مقر سنوسیان_ قبایل همراه با سنوسیان از جمله عمر مختار در زاویه‌ها جمع شدند تا عثمانیان را در مقابل ایتالیایی‌ها کمک کنند. سید احمد الشریف به تمام کشورهای عرب برای جهاد با ایتالیا تحت رهبری عثمانیان، نامه نوشت. اما آن‌ها با فشار برخی دولت‌های اروپایی توافقنامه1912 لوزان را امضا کردند و از جنگ پا پس کشیدند.

شکری السنکی، کارشناس لیبی می‌گوید: «عمر مختار بخشی از تاریخ آزادی ملی لیبی است. او کسی است که تحت فرمان سید احمد الشریف و پس از او سید محمد ادریس سنوسی جنگید.»

سنوسیه در جنگ جهانی اول وارد مصر شد و در ناحیه «ضبعه» با ایتالیایی‌ها روبرو شد و مقاومت کرد. (شربینی)

عثمانی سنوسی‌ها را برای وارد شدن در مصر و مقابله با انگلیس تحریک کرد. سید احمد الشریف اقدام به این کار کرد اما شکست خورد و این زمانی است که هنوز سید محمد ادریس روی کار نیامده بود. ایتالیا با بستن بی سابقه مرزها موجب شد کمک‌های غذایی و نظامی‌به آن‌ها نرسد و مردم در خطر گرسنگی قرار بگیرند. از سوی دیگر نیروهای ترکیه علیه سنوسیه قیام کردند و به آن هجوم بردند.

پس از آن بنا شد ریاست به «سید محمد ادریس» منتقل شود و او اقدام به برقراری صلح با انگلیس کرد. انگلیس برقراری صلح را مشروط به برقراری صلح سنوسیان با ایتالیایی‌ها نمود. بدین صورت پیمان 1917 طبرق بسته شد و طی آن ایتالیا حکومت محمد ادریس در برقه را پذیرفت و این سواحل تحت سیطره او باقی ماند.[3]

سنوسیان «اجدابیا» را بعنوان پایتخت خود برگزیدند سپس از تمام لیبی[4] برای سید محمد ادریس بیعت گرفتند و این ایتالیا را خشمگین کرد. سید ادریس ناچار شد به مصر برود و رهبری قیام را به عمرمختار بسپارد. (شکری)

لیبی مستقل به رهبری ملک محمد ادریس سنوسی

زمانی که جنگ جهانی دوم در سال 1939 در گرفت امیر ادریس با متفقین هم پیمان شد. چون پیوستن به آن‌ها را تنها راه بیرون کردن ایتالیایی‌ها از لیبی می‌دانست. او با رهبران لیبی در مصر دیدار کرد و بنا شد که یک ارتش ملی از مقیمین لیبی در مصر تحت فرمان انگلیس ایجاد شود و این‌گونه بود که «جیش التحریر» با بیش از 11 هزار سرباز ایجاد شد. (السنکی)

امیر ادریس از لیبیایی‌ها خواست که نیروهای متفقین را یاری کنند که موجب شد سربازان لیبیایی حاضر در ارتش ایتالیا از آن جدا شده و به جیش التحریر بپیوندند.

ادریس به لیبی بازگشت و یک اقدام سیاسی فرسایشی را، برای پذیرش استقلال لیبی در سازمان ملل آغاز کرد. بالاخره در 1949 نمایندگان وی در سازمان ملل توانستند قطعنامه 289 سازمان ملل را به تصویب برسانند. طبق این قطعنامه، سازمان ملل می‌بایست استقلال لیبی را تا حداکثر ژانویه 1952 به رسمیت می‌شناخت.

روز 24 دسامبر 1951 استقلال لیبی اعلام شد و امیر ادریس خود را پادشاه حکومت پادشاهی متحد لیبی اعلام کرد. (سنکی)

جنبش سنوسیه اساس برپایی این حکومت جدید در لیبی است و پیش از آن لیبی شهرهایی پراکنده مانند برقه و طرابلس و فزان بود. (شربینی)

زعامت ملک محمد ادریس سنوسی تا اول سپتامبر 1969 استمرار یافت و در این تاریخ گروهی از افسران نظامی‌در رأس آن‌ها سرهنگ معمر قذافی کودتا کردند و ملک ادریس به مصر پناهنده شد.

پانوشت:

[1] مترجم: شهری در مراکش

[2]. مترجم: جنبش سنوسیه و رشد و تکامل آن در قرن نوزده

[3]. مترجم: طبق این قرارداد لیبی به دو قسمت ساحلی و داخلی تقسیم شد و حکومت محمد ادریس سنوسی در بخش ساحلی آن (یعنی برقه)، توسط ایتالیا پذیرفته شد.

[4] مترجم: ساحلی و داخلی

بازدید : 1246
دوشنبه 28 ارديبهشت 1399 زمان : 18:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پایگاه تخصصی نقد وهابیت

سوال

فتوای ابن تیمیه در حرمت سفر برای زیارت قبر پیامبر (صلی الله علیه وآله) در میان علمای اهل سنتچه واکنشی را در بر داشته است؟

پاسخ

صالحی شامی‌که از علمای شافعی و صاحب کتاب معروف سبل الهدی و الرّشاد در سیره و احوال و آثار نبّوت رسول گرامی‌اسلام (صلی الله علیه وآله) است، درباره فتوای ابن­تیمیه در منع زیارت قبور می­نویسد:

و مشروعیت سفر برای زیارت قبر پیامبر (صلی الله علیه وآله) که درباره آن شیخ تقی الدین سُبکی و شیخ جمال الدین زملکانی و شیخ داوود ابو سلیمان مالکی و دیگران از علما، کتاب نوشته و در آن نظر ابن­تیمیه را که معاصر آنها بوده، رد کرده­اند؛ زیرا او در این مورد نظر زشتی داده است که آب دریاها آن را پاک نمی‌کند... .[1]

این نشان‌دهنده قبح فتاوای ابن­تیمیه در میان علمای مذهب شافعی است که فتوایی چون ممنوعیت سفر برای زیارت قبر پیامبر (صلی الله علیه وآله)، این‌گونه موجب موضع­گیری ایشان حتی قرن­ها پس از وی می­شود.

ابن‌حجر مکی، از علمای بزرگ مذهب شافعی، درباره ابن­تیمیه می­نویسد:

ابن‌تیمیه بنده­ای است که خداوند او را خوار، گمراه، کور و کر گردانیده است و این مطلبی است که امامانی که فساد احوال و دروغ اقوالش را بیان کرده­اند، به آن تصریح کرده‌اند... و کسی‌که می­خواهد از آن اطلاع پیدا کند، بر اوست که به کلام امام مجتهد که بر امامت و جلالتش و رسیدن به مرتبه اجتهادش اتفاق افتاده، یعنی کسانی چون ابوالحسن سبکی، فرزندش تاج الدین، شیخ امام عزّ بن‌عبدالسلام و جماعتی از علمای هم‌عصر او و غیرآنان از علمای شافعی و مالکی و حنفی مراجعه و نوشته­های آنها را مطالعه کند. او کسی بود که اعتراضش را بر متأخرین صوفیه محصور نکرد، بلکه بر امثال عمر بن‌خطاب و علی بن‌ابی‌طالب نیز همان‌گونه که به آن اشاره خواهیم کرد، اعتراض کرد.

حاصل اینکه کلام او هیچ ارزشی ندارد، بلکه با کمال تأسف به دور انداخته می­شود و اعتقاد ما درباره او این است که او بدعت‌گذار و گمراه و گمراه‌کننده و جاهل و اهل غلوّ است. خداوند با او به عدالتش رفتار کند و ما را از مثل روش و عقیده و کردارش پناه دهد. از برخی سلف خبر داده شده که نزد او یادی از علی بن‌ابی‌طالب شد. او گفت: سیصد مورد اشتباه کرده است.‌‌‌ای کاش می­دانستم اگر به گمان تو علی اشتباه کرده است، از کجا صواب به دست تو رسیده است؟![2]

وی در جای دیگری می­گوید: «من خرافات ابن تیمیة التی لم یقلها عالم قبله و صار بها بین أهل الإسلام مثله، أنّه أنکر الإستغاثة و التوسّل به».[3]

یوسف بن اسماعیل نبهانی شافعی درباره ابن‌تیمیه می­گوید:

بدان‌که من در مورد ابن‌تیمیه و شاگردش ابن‌قیم و ابن‌عبدالهادی معتقدم که از امامان دین و بزرگان علمای مسلمانان بوده­اند که امت محمدی را با علم خود نفع عظیمی‌دادند؛ گرچه در بدعت منع زیارت و استغاثه، نهایت اسائه ادب را کردند و به اسلام و مسلمانان ضررهای بزرگی وارد ساختند. به خدای بزرگ قسم یاد می­کنم که قبل از اطلاع یافتن از کلام آنان در این باب در شئون رسول خدا، گمان نمی­کردم که مسلمانی چنین جرئتی داشته باشد و در مدت چند ماه در ذکر عبارات آنها تفکر می‌کردم و جرئت بر نقل آنها نداشتم؛ گرچه برای رد کردن آنها نیز می­ترسیدم سبب نشر آنها به جهت شدت افتضاح آنها شوم.[4]

این عبارات به‌طور روشن، نظر علمای مذاهب مختلف اسلامی‌را درباره ابن­تیمیه و انحرافات وی روشن می­سازد.

پی نوشت‌ها:

[1]. سبل الهدى والرشاد، ج12، ص384.

[2]. التوسل بالنبی 9 وجهلة الوهابیون، ص234؛ الفتاوی الحدیثیة،ص144.

[3]. الجوهر المنظم، ص148.

[4]. شواهد الحق فی الإستغاثة بسید الخلق، ص 62.

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 7
  • بازدید کننده امروز : 7
  • باردید دیروز : 67
  • بازدید کننده دیروز : 46
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 623
  • بازدید ماه : 974
  • بازدید سال : 2491
  • بازدید کلی : 85398
  • کدهای اختصاصی